بیخبرم از زخم لب تو بیخبری از زخم لب من نیزه و سنگه خواب شب تو سیلی و درده خواب شب من تا شمرو با اونحال توو گودال، من دیدم، ترسیدم دور از تو، من تنها توو صحرا لرزیدم؛ ترسیدم روو نیزهها بابا! سرت طلوع کرده تو رفتی و دشمن، تازه شروع کرده بیخبرم از حال تن تو بیخبری از حال تن من نیزه چه کرده با بدن تو ضربه چه کرده با بدن من توو بزم نامردا چه چیزها نشنیدم؛ ترسیدم توو اون تشت، لبهاتو، رگهاتو بوسیدم؛ ترسیدم تووی طبق، بابا! شبیه نور بودی خودم شنیدم که کنج تنور بودی بیخبرم از درد و غم تو بیخبری از درد و غم من شونه زدم به موی کم تو شونه بزن به موی کم من توو این راه از بازار، از آزار رنجیدم؛ ترسیدم افتادی از بالا، روو خاکا، فهمیدم؛ ترسیدم خداروشکر بازم شدی تو مهمونم شبیه دندونت، شکسته دندونم