این دخترانِ من که بیابان ندیدهاند در عمرِ خویش خارِ مغیلان ندیدهاند یک لحظه هم زِ خیمهی طفلان جدا مشو جانِ رباب از دمِ گهواره پا نشو تو هستی و اهالیِ این خیمه راحتند در زیرِ سایهات همه در استراحتند این دخترِ علیست که بالش شکستهاند ناموس اعظم است، وقارش شکستهاند بیا برگردیم، ای همه دار و ندارم ای همهی کس و کارم، من کیو غیر تو دارم حسین یک عده یوسفاند، یک عده مریماند احساس میکنم همه دلواپسِ هماند اول مرا به نیزهای از حال میبرند بعداً کشانکشان لبِ گودال میبرند اینجا مکانِ نیزه به پهلو کشیدن است از خیمهها دویدن و گیسو کشیدن است راضیام و رضایتِ یزدانم آرزوست از سنگها شکستنِ دندانم آرزوست من راضیم به پایِ خدا دست و پا زنم با صورتم به خاک بیفتم صدا زنم باید به رویِ نی سرِ من نیز رو شود تا که مقامِ خواهرِ من نیز رو شود مظلوم، یا اباعبدالله ...