(ای مجتبی ترین ثمر فاطمه، حسن)۲ ای مادری ترین پسر فاطمه، حسن لحظه ای فکر کن که مردم شهر، دشمن خانوادهات باشند مردم از کینه تو در صددِ، کشتن خانوادهات باشند لحظه ای فرض کن عزاداری، در و همسایه جای دلداری شاکی از اشک همسرت باشند، جز مدارا چه چاره ای داری؟ (لحظهای فرض کن که در این حال، بر در خانهات شرر بزنند)۲ همسرت پشت در بیاید و بعد، لگدی بیهوا به در بزنند لحظهای فرض کن زبانم لال، همسرت پا به ماه هم باشد درِ آتش گرفته کَنده شود، آن طرف یک سپاه هم باشد لحظهای فرض کن که آتشِ در، پر پروانه را بسوزاند بیحیا قصد کرده باشند تا، اهل این خانه را بسوزاند لحظهای فرض کن که یک دفعه، ورق زندگیات برگردد مادری چشم به راه فرزندش، بعد شش ماه بیپسر گردد **** به خدا که کسی نمیفهمد آنچه با زندگی حیدر شد میخ نامرد آخرش سبب همه شرمندگی حیدر شد گردیده بود و قنفذ، همراهِ با مغیره او با غلاف شمشیر، این تازیانه میزد مادر، غروبهای مدینه دلگیره دلم به یاد کوچه میگیره حسن با روضهی تو میمیره مادر به یاد زخم بازو غمگینم غلاف شمیشرش رو میبینم به روی خاک کوچه میشینم مادر، مرو، مرو، مادر... گر نشد آب میسر گردد گو عمو خود به حرم برگردد