کریم کاری به جز جود و کرم نداره

کریم کاری به جز جود و کرم نداره

[ مهدی رسولی ]
كريم كاری به جز جود و كرم نداره
آقام تو مدينه است ولی حرم نداره

این پسر هم غیوره
این پسر هم بی‌تاب و بی‌قراره

عمه محکم گرفته دستش را
داشت اما یتیم تر می‌شد
لحظه لحظه عمو در آن گودال
حال و روزش وخیم تر می‌شد

باورش هم نمی‌شد او باید
بنشیند فقط نگاه کند
بزند داد بعد هر تیری
ای خدا کاش اشتباه کند

کار او نیست بی عمو ماندن
داغ‌ها را عِلَی العَبَد بِکِشَد
تا ببیند چه می‌شود باید
به نوک پاب خویش قد بکشد

ایستادم به روی پنجه‌ی پا اما هی
دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد

ازدحامی میان گرد و غبار
از حرامی و سنگ و شمشیر است
نوک سر نیزه‌های بی احساس
با تنی زخم خورده درگیر است

تشنه بود و ز گونه‌ها خونش
روی لب‌های آتشین می‌ریخت
یک نفر آب می‌‎خورد پیشش
یک نفر آب بر زمین می‌ریخت

خواست تا خویش را به سینه کشد
تا که شاید رسد به اطفالش
یک نفر نیزه‌ای به کتفش زد
رفت و اورا کشید دنبالش

از همان جا به سنگ اندازا
داد می‌زد تورو خدا نزنید
وای بر من مگر سر آوردید
انقدر تیر بی‌هوا نزنید

هرچه گلبرگ بر زمین می‌ریخت
پخش هر گوشه بوی گل می‌شد
کم کم احساس کرد انگاری
دست بی‌جان عمه شل می‌شد

دست خود را کشید از آن‌جا
یک نفس می‌دوید در گودال
از میان حرامیان رد شد
شمر با او رسید در گودال

باز هم پای حرمله وا شد
پیچ می‌خورد حنجری ای‌ داد
پیش چشم حسن عمو می‌دید
بازویش در مقابلش افتاد

قلبم از یتیمی خونه
دردیه که بی درمونه

من یتیمم اما میدونم اون‌که تو گوداله بابامه
عمه جون می‌ذاری برم آخه، غربتش جلو چشامه

بغض لشکرو می‌بینی عمه
تیر و نیزه رو می‌بینی عمه

شمر و خنجر و می‌بینی عمه
غارت شد تنش می‌بینی عمه
پس کو پیرهنش می‌بینی عمه

ای عمو کجا افتادی
زیر دست و پا افتادی

بی حیایی که روی سینته
میدونه کجا نشسته؟
جای پای شمر رو لباسته
این غرورمو شکسته

نیزه خورد بهت، بهم برخورده
به لب تو سنگ، مکرر خورده
تیر حرمله تا آخر خورده

کشتنت شده، طولانی
پیرهنت بره، عریانی

نوبتی میان، نیزه می‌زنن
تا که خسته شن نمیرن
خسته میشن و سنگ می‌زنن
تا یکم نفس بگیرن

این سه ساعته تورو آزردن
زنده بودی و عباتو بردن
پیرمرداشون عصا آوردن
****
روضه لَر یادیما توشدی
بابامون یِری چوخ بوشدی

کوچه دَن اولار ماجرا مَنی
اون بیر ایل دی یاندیرپدی
آخریم نفس ای عمو دینَن
کیم آنامیزی وِریپدی

کوچه دن عمو نَه لَر اولموشدی
لخته گان گُزَ نیه دُلموشدی

نظرات