شبیه سایه به دنبال شاه میآمد
1898
16
- ذاکر: حاج محمود کریمی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: توبۀ حضرت حر (ع)
- مناسبت: شب چهارم محرم
- سال: 1400
شبیه سایه به دنبال شاه میآمد ...
ز شام و کوفه ، برایش سپاه میآمد ...
حسین معنی آزادی است ؛ این حر بود ...
که در محاصره ی اشک و آه میآمد ...
اگر قدم به قدم با حسین حرکت کرد ...
ز دور فاصله را با حرم رعایت کرد ...
قرار بود بماند که احترام کنند ...
وگرنه لحظهی اوّل به راه میآمد ...
به نام فاطمه، لب بسته از تفاخر شد ...
ز غیر حقّ که شد آزاد؛ تازه حر، حر شد ...
کفشهایم را پر از شن کرده بودم؛ آمدم ...
خاک بر فرق و محاسن کرده بودم؛ آمدم ...
پیش روی مرکبم ، پای پیاده آمدم ...
غرق ذکر مادر این خانواده آمدم ...
بی ادب بودم ولی بی ادّعایم کرده ای ...
من امیر لشکری بودم ؛ گدایم کردهای ...
من گرفتم راه تو یا تو گرفتی راه من ...
راهزن من بودم امّا تو گرفتی راه من ...
سنگها آورده ام تا بشکنی آیینه ام ...
حقّ من این بود؛ دست ردّ زنی بر سینهام ...
من گنهکارم ؛ به روی من بیاور لا اقل ...
بد گرفتارم؛ به روی من بیاور لا اقل ...
تا که دیدی شعله دارد خرمنم ؛ گفتی بیا ...
دست خود را بستهام بر گردنم ؛ گفتی بیا ...
راه تو بستم؛ به روی خود نیاوردی چرا؟
بشکند دستم؛ به روی خود نیاوردی چرا؟
دست من وا کردی و گفتی: پرت بالا بگیر ...
سر به زیرم دیدی و گفتی : سرت بالا بگیر ...
مژده دادی ؛ مادر عالم مرا بخشیده است ...
باورش سخت است ، زینب هم مرا بخشیده است ...
لطف زهرا بود اگر مرهون آن چادر شدم ...
صبح حرّ ابن یزید و حال ، تنها حر شدم ...
ز شام و کوفه ، برایش سپاه میآمد ...
حسین معنی آزادی است ؛ این حر بود ...
که در محاصره ی اشک و آه میآمد ...
اگر قدم به قدم با حسین حرکت کرد ...
ز دور فاصله را با حرم رعایت کرد ...
قرار بود بماند که احترام کنند ...
وگرنه لحظهی اوّل به راه میآمد ...
به نام فاطمه، لب بسته از تفاخر شد ...
ز غیر حقّ که شد آزاد؛ تازه حر، حر شد ...
کفشهایم را پر از شن کرده بودم؛ آمدم ...
خاک بر فرق و محاسن کرده بودم؛ آمدم ...
پیش روی مرکبم ، پای پیاده آمدم ...
غرق ذکر مادر این خانواده آمدم ...
بی ادب بودم ولی بی ادّعایم کرده ای ...
من امیر لشکری بودم ؛ گدایم کردهای ...
من گرفتم راه تو یا تو گرفتی راه من ...
راهزن من بودم امّا تو گرفتی راه من ...
سنگها آورده ام تا بشکنی آیینه ام ...
حقّ من این بود؛ دست ردّ زنی بر سینهام ...
من گنهکارم ؛ به روی من بیاور لا اقل ...
بد گرفتارم؛ به روی من بیاور لا اقل ...
تا که دیدی شعله دارد خرمنم ؛ گفتی بیا ...
دست خود را بستهام بر گردنم ؛ گفتی بیا ...
راه تو بستم؛ به روی خود نیاوردی چرا؟
بشکند دستم؛ به روی خود نیاوردی چرا؟
دست من وا کردی و گفتی: پرت بالا بگیر ...
سر به زیرم دیدی و گفتی : سرت بالا بگیر ...
مژده دادی ؛ مادر عالم مرا بخشیده است ...
باورش سخت است ، زینب هم مرا بخشیده است ...
لطف زهرا بود اگر مرهون آن چادر شدم ...
صبح حرّ ابن یزید و حال ، تنها حر شدم ...
نظرات
نظری وجود ندارد !