زجا برخیز برادر جان که می‌خندد به ما دشمن

زجا برخیز برادر جان که می‌خندد به ما دشمن

[ محمدرضا بذری ]
زجا برخیز برادر جان که می‌خندد به ما دشمن
علم را از زمین بردار علمدار رشید من

ز جا برخیز و کاری کن برای کودکان من
ببین حال دل زارم، ببین قد کمان من 

غمت برده توان من، زدی آتش به جان من 
زمین خوردی علم افتاد، یل حیدر نشان من 

قرار دل مه کامل، علمدارم، سپه دارم، ابوفاضل 

ز جا برخیز حرم را دوره کردند این حرامی‌ها
برای غارت خیمه شدند داماد شامی‌ها

ز جا برخیز که مولایت شده بی لشکر و تنها 
ز جا برخیز که معجر‌ها نیفتد از سر زن‌ها 

علمدارم علم بردار برو سوی حرم سردار 
دوباره دست خود را بر سر دوردانه‌ام بگزار

علمدارم ابوفاضل

نظرات