
لا حول و لا قوة الّا بالله میکند بدرقهی راهت اباعبدالله تو امیدِ حرم فاطمیونی آری همهی عشق منی باید عَلم برداری مشکو برداشته با ذکر مدد فاطمه رفت پسرِ صفشکنِ شیر خدا علقمه رفت صف به صف میشکند لشکر روباهان را اسدالله به چنگ آوَرَد این میدان را قول داده به سکینه به رقیه به حسین و ندارد نشد این حرف عَلمگیرِ حسین یا علی یا زهرا قبر خود کنده اگر هرکه بیاید طرفش او رسید علقمه یا علقمه آمد طرفش آبو میخواست خودش را به لب او بزند مرهمی بر جگر داغ و تب او بزند جهشی کرد و دست ابالفضل نشست دستها شل شد و افتاد و دلِ ماه شکست بر مشامِ جان رسد لحظه بوی کربلا بر دلم ترسم بماند لحظه بوی کربلا تشنهی روی حسین یا ربا رخصت بده تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا

عالیییی

عالی