
تو که از روز اوّل بنده بودی همه عمرت شهید زنده بودی شهیدا لحظهی آخر میخندن بمیرم! تو ولی شرمنده بودی تُو گوشِت آب آبِ خیمهها بود نبودِ تو عذاب خیمهها بود بمیرم من که با دلشوره مُردی به جونت اضطراب خیمهها بود شنیدم علقمه غوغا شد عبّاس تو رفتی محشر کبری شد عبّاس تو رو بیدستها دیدن یه لشکر به سمت خیمه پاشون وا شد عبّاس حالا نیستی به جونم داغ آبه شب و روزم خجالت از ربابه کجا رفتی که دستای سکینه هنوزم زخمی از ردّ طنابه