روضه نفس گیره دلم کبابه

روضه نفس گیره دلم کبابه

[ وحید شکری ]
روضه نفس گیره، دلم کبابه
این ماجرا حتی، فکرش عذابه
مرثیه خون امشب، سنگین ترین روضه‌اش بزم شرابه

بی عمامه پا برهنه، کشون کشون بردنت
پیش چشم اهل بیتت، با چشم خون بردنت
به گناه بی گناهی، به قصد جون بردنت

ولی از کوچه و بازار، نه
میون خنده‌ی انظار، نه
به تو حرف بد زدن، اما
جلوی چش علمدار، نه

مسموم وا اماما، غریب وا اماما...

قلب تو از غصه، در اضطرابه
کاشکی بگن اینا همش یه خوابه
اما برای تو، قطعی‌ترین روضه بزم شرابه

بی‌حیاها، باخبر از مقام مولای تو
جامشون رو پر می‌کردن، جلوی چشمای تو
بردنت تو مجلسی که، نبود اصلاً جای تو

ولی با اهل و عیالت، نه
با گلای خسته حالت، نه
شنیده حرف کنیزی رو دختر کن سن و سالت، نه

مسموم وا اماما، غریب وا اماما...

امشب همه عالم، در تب و تابه
داغ تو بیرون از، حد و حسابه
از سامرا تا شام، نزدیک‌ترین روضه بزم شرابه

با صدای خنده‌هاشون، قاتل جونت شدن
کاشکی دیگه بیشتر از این، تو رو عذابت ندن
اما مقتل، می‌نویسه، به تو تعارف زدن

جلو تررفته مصیبت، نه
بیشتری شده جسارت، نه
کسی ته مونده‌ی جامش رو ریخته رو سر بریدت، نه

حسین وای...

این سر زاده‌ی زهراست، مزن چوب جفا
لاله‌ی گلشن طاهاست، مزن چوب جفا

بر لب غرق به خون سر خونین حسین
دختری گرم تماشاست، مزن چوب جفا

نظرات