بی تو، با خاطرهات هم سرِ دعوا دارم قول دادهام به کسی غیرِ تو عادت نکنم **** فراق گشته مُقدّر، گمان نمیکردم رسید لحظهی آخر، گمان نمیکردم تصورم زِ اسارت طناب بود امّا بدون چادر و معجر، گمان نمیکردم به دست و پا و سرت بوسهها زدم امّا به پاره پارهی حنجر، گمان نمیکردم قبول، بی تو سفر میکنم به شام امّا کنار شمر برادر، گمان نمیکردم تو را به رسم عربهای جاهلی کشتند به آن طریق که دیگر گمان نمیکردم سرِ بریده به هر مادری نشان دادند ولی به مادرِ اصغر گمان نمیکردم یزید و مجلس و نامحرمان همه به کنار به میز و تخته و آن سر، گمان نمیکردم به آیه خواندنِ تو با همان لبِ زخمی که چوب خورده مکرر، گمان نمیکردم قبول بی تو سفر میکنم به شام امّا کنار شمر، برادر گمان نمیکردم مظلوم یا اباعبدالله...