ای زینب ایرانِ ما معصومه خاتون

ای زینب ایرانِ ما معصومه خاتون

[ محمدحسین پویانفر ]
ای زینب ایرانِ ما معصومه خاتون
جانِ علی موسی الرّضا معصومه خاتون 
آیینه‌ی خیرالنّساء معصومه خاتون 
ما رعیتت هستیم یا معصومه خاتون 

حق است اگر خوانم تو را امّ ابیها
موسی ابن جعفر گفته در مدحت «فِداها»

بانو به ایران آمدی، ایران حرم شد
این شیعه‌خانه با دعای تو عَلم شد 
اصلاً عجم در خدمت تو محترم شد
شرّ اجانب با تو از این خاک کم شد

ما در خزان هم سبز مانند بهاریم
ما هر چه داریم از رضاجان و تو داریم

تو راه حق را بر همه ابراز کردی 
تو عشق را با هجرتت آغاز کردی
زهرای موسی دم به دم اعجاز کردی
یک در ز جنّت را در ایران باز کردی

قبری که پنهان بود، پیدا گشت با تو
قم وعده‌گاه مادری‌ها گشت با تو

گرچه شدی قامت‌کمان دور از برادر
گرچه غمت شد بی‌امان دور از برادر
گرچه بهارت شد خزان دور از برادر 
تو آمدی گرچه به جان دور از برادر 

امّا تو را در بزم مِی مهمان نکردند
زخم دلت را با نمک درمان نکردند

از قم نداری تو گله الحمدلله 
پایت نشد پُرآبله الحمدلله 
اصلاً ندیدی سلسله الحمدلله 
این‌جا ندارد حرمله الحمدلله 

این‌جا که شام و کوفه و کرب‌وبلا نیست
مهمان قم، قبر تو در ویران‌سرا نیست 

این عمّه‌ی سادات عزّت دید و عزّت
آن عمّه‌ی سادات غربت دید و غربت
این عمّه‌ی سادات حُرمت دید و حُرمت 
آن عمّه‌ی سادات حسرت دید و حسرت 

این عمّه‌ی سادات صحنش غرقِ نور است
آن عمّه‌ی سادات صحنش سوت و کور است

*****

از جگر سوختگان آه شرربار ببین 
خیز از طوس و بیا حال مرا زار ببین

کاش می‌شد که دلِ سیر تماشات کنم
یار گُم‌گشته تو برگردی و پیدات کنم 

چقدَر کوه و کمر را پی تو آمده‌ام
به تمنّای رُخت ناله‌‌ی هجران زده‌ام
 
چند ماه است که آوارگی اقبال من است 
چادر خاکی من شاهد احوال من است

خبری باد صبا از تو نیاورد آخر
دست تقدیر مرا راهی قم کرد آخر

پی تکریم منِ پرده‌نشین بدحال 
سر به زیر آمده بودند همه استقبال 

سرِ هر کوچه که رفتیم سلامم کردند 
مثل پروانه همه دور و برم می‌گردند

دور بودم همه جا از نظر بیگانه 
خانه‌ام خانه‌ی نور است نه یک ویرانه 

گریه کردیم ولی حین مناجات فقط
کوچه رفتیم ولی کوچه‌ی سادات فقط

*****

بوی دود است که پیچیده، کجا می‌سوزد؟
نکند خانه‌ی مولاست، خدا رحم کند

هیزم آورده که آتش بزند این در را
پشت در حضرت زهراست، خدا رحم کند
...
کاش بودی که ببینی چقدَر تب کردم
من در این شهر فقط گریه به زینب کردم

کاش می‌شد بنویسم دروغ است، دروغ
رفتنِ عمّه‌ی ما بر سرِ بازار شلوغ

چه کسی داشت گمان از سرِ ایوان بلند
عدّه‌ای بی‌سر و پا سنگ به زینب بزنند

فکر کن دور نوامیس خدا معرکه بود
فکر کن چادر ناموس خدا دست که بود

نظرات