اسماء بریز آب که قلبم مذاب شد این مرد از خجالت این چهره آب شد اسماء بریز آب که آتش گرفته ام دیدی چگونه خانه من هم خراب شد من چند بار شستهام و هم نیامده خونت هنوز میچکد از زخمِ تازهات این سنگ غسل شاهد پهلوی سرخ توست ای خاک بر سرم چه کنم با جنازه ات دریاب حال کودکانِ خودت را ببینشان با گریه آستین سر دندان گرفته اند حالا كه وقت بُردن تابوت مادر است از من نشان خانۀ سلمان گرفته اند حالا عزای کندن قبرت گرفتهام حالا برای بُردن تابوت ماندهام این جای تیغ کیست که بر بازوی تو است این نقش دست کیست که مبهوت ماندهام آه ای غرور من پس از این وقت تسلیت لبخندها به دیدن یارِ تو میرسند برخیز ذوالفقار نبرد مرا ببند فردا برای نبش مزار تو میرسند باید که چند قبر برایت درست کرد باید مرا به جای تو در قبر جا دهند دست پدر رسید تو را گیرد از علی شاید که زخم آتش در را شفا دهند شاعر: حسن لطفی *********