از مشهدم آنجا که پُر از قِدمت و ریشهست
2519
116
- ذاکر: امیر کرمانشاهی
- سبک: شعر مدح
- موضوع: حضرت زهرا (س)
- مناسبت: ولادت حضرت زهرا سلام علیها
- سال: 1402
از مشهدم، آنجا که پُر از قِدمت و ریشهست
تاریخچهی عزّت این خاک همیشهست
در خطّهی ما نوکری خانهی سلطان
یک شغل شریفست، خودَش منسَب و پیشهست
این خاک چه دارد که خودِ سیّد ما هم
دلبستهی یارانِ خراسانیِ خویش است؟!
*****
مثل یک روزنه در ظلمتِ زندانیها
مثل مهتاب شبِ تار بیابانیها
میرسد رحمتِ او وقتِ پریشانیها
نور او جلوه عطا کرد به نورانیها
پیشِ خورشید حقیرَند چراغانیها
نور تابید و در اطراف خودَش عالَم ساخت
نور از راندهی درگاه خدا آدم ساخت
نور از درد برای دلِ ما مرهم ساخت
آمد و در دلِ ایران دو دژِ محکم ساخت
خوش بَر احوال قمیها و خراسانیها
نور از قید زمان، قید مکان بود رها
نور زهراست، که بَر هر دو جهان داد بَها
خَلَقَ عَزَّوَجَلّ جَنّتَ و النّار لَها
فاطمه لیلهی قدر است و وَ مَن أدرَکَها
هر که فهمید، رسیدهست به حیرانیها
با دعای سحرش نَمنَم باران میساخت
از کنیزانِ دَرَش حافظ قرآن میساخت
نه فقط چادر او قنبر و سلمان میساخت
چادرِ خادمهاش نیز مسلمان میساخت
حیف، کم بود از این دست مسلمانیها
فاطمه که دو جهان ریزهخور خانهی اوست
پسری دارد و رزقِ همه بَر شانهی اوست
نمکِ سفرهی ما نیز به شُکرانهی اوست
این حسن کیست که عالَم همه دیوانهی اوست
گوشهای از کرَم اوست فراوانیها
جوهر فاطمه از جوهرهی معبود است
موقع صحبت از او فلسفه هم محدود است
به ارسطو و به سُقراط بگو مشهود است
فاطمه فلسفهی خِلقت عالَم بوده است
تا نگردند دگر این همه یونانیها
متن تاریخ نگفتهست جنایتها را
آنهمه شیعهکُشی حمله و غارتها را
ننوشتهست مگر طرز شهادتها را
کاش میشد که عوض کرد قضاوتها را
آه از قصّهی پُرغصّهی نادانیها
مثل تاریخ نوشتهست که در دورانی
وقتِ سرکوب وقیحانهی دژخیمانی
چنگ میزد به سرِ خویش، زن ایرانی
تا مبادا که بیُفتد به همین آسانی
چادرِ فاطمه از دستِ رضاخانیها
هر زمان حادثهها مُهلک و ویرانگر بود
هر زمان نان سرِ این سفره کمی کمتر بود
باز هم رحمتِ او راهِ حل آخَر بود
سایهی چادر او بَر سرِ این کشور بود
مادری کرده برای همه ایرانیها
پیچ تاریخیِ امروز کمی تندتر است
پیشِ رُو راهزنی هست، خبر معتبر است
شیعه جمعیّتَش امروز ببین در خطر است
نسل امروز پُر از ایده و ذوق و هنر است
حیف، غافل شدهایم از دبستانیها
سرِ این اسم اگر فتنه و دعواست، نترس
جبههی نور اگر یکّه و تنهاست، نترس
روبهروی تو اگر هم همه دنیاست، نترس
سایهی چادر او روی سرِ ماست، نترس
قصّه این است، بگویید به سفیانیها
گوش کن، دارد از آن سمت خبر میآید
اندکی صبر کنی وقتِ سحر میآید
صبر این طایفه وقتی که به سَر میآید
دیگر از خُرد و کلان معجزه بَر میآید
پس بترسید از این نسل سلیمانیها
این نه فرض است، نه حدس است، نه یک تحلیل است
سرنوشت همهی ابرههها سِجّیل است
اندکی حوصله کن آخرِ عامُالفیل است
این صدای نفَس آخرِ اسرائیل است
رد نشو ساده از این غیرتِ لبنانیها
پیشِ خورشید روا نیست که سوسو بزنیم
ما مَحال است بهجز او به کسی رُو بزنیم
جز نجف جای دگر خَمشده زانو بزنیم
حنجره خلق شده تا که دَم از او بزنیم
هر چه هم داغ گذارند به پیشانیها
کهکشانها همه بَر گرد نجف سیّارند
ابر و باد و مَه و خورشید و فَلَک در کارَند
کل ذرّات که در چرخ فَلَک دَوّارند
به علیِّ ابنِ ابیطالب ارادت دارند
نجفِ اشرفِ او قبلهی کیهانیها
کاش میشد که شبی موقعِ بارانِ نجف
مینشستیم کمی محضرِ ایوان نجف
سَر و جان و نفَسی هست، به قربان نجف
دستِ ما را برسانید به دامان نجف
روزیِ ماست در این دستبهدامانیها
*****
مَنی که از تولّدم، تُو کشوری بزرگ شدم
که از سرِ مأذنههاش، اسم علی و بچّههاش
میرسه سمتِ هر طرف، دل میره ایوون نجف
میخوام که نوکرِش باشم، غلام قنبرِش باشم
با علی، با علی، با علی تا آخرِش باشم
عَلیٌ حُبّه جُنَّة
قَسیمُ النّارِ و الجَنَّة
وصیُ المُصطَفیٰ حقّا
امامُ الإنسِ و الجِنَّة
علی مولا علی مولا...
تاریخچهی عزّت این خاک همیشهست
در خطّهی ما نوکری خانهی سلطان
یک شغل شریفست، خودَش منسَب و پیشهست
این خاک چه دارد که خودِ سیّد ما هم
دلبستهی یارانِ خراسانیِ خویش است؟!
*****
مثل یک روزنه در ظلمتِ زندانیها
مثل مهتاب شبِ تار بیابانیها
میرسد رحمتِ او وقتِ پریشانیها
نور او جلوه عطا کرد به نورانیها
پیشِ خورشید حقیرَند چراغانیها
نور تابید و در اطراف خودَش عالَم ساخت
نور از راندهی درگاه خدا آدم ساخت
نور از درد برای دلِ ما مرهم ساخت
آمد و در دلِ ایران دو دژِ محکم ساخت
خوش بَر احوال قمیها و خراسانیها
نور از قید زمان، قید مکان بود رها
نور زهراست، که بَر هر دو جهان داد بَها
خَلَقَ عَزَّوَجَلّ جَنّتَ و النّار لَها
فاطمه لیلهی قدر است و وَ مَن أدرَکَها
هر که فهمید، رسیدهست به حیرانیها
با دعای سحرش نَمنَم باران میساخت
از کنیزانِ دَرَش حافظ قرآن میساخت
نه فقط چادر او قنبر و سلمان میساخت
چادرِ خادمهاش نیز مسلمان میساخت
حیف، کم بود از این دست مسلمانیها
فاطمه که دو جهان ریزهخور خانهی اوست
پسری دارد و رزقِ همه بَر شانهی اوست
نمکِ سفرهی ما نیز به شُکرانهی اوست
این حسن کیست که عالَم همه دیوانهی اوست
گوشهای از کرَم اوست فراوانیها
جوهر فاطمه از جوهرهی معبود است
موقع صحبت از او فلسفه هم محدود است
به ارسطو و به سُقراط بگو مشهود است
فاطمه فلسفهی خِلقت عالَم بوده است
تا نگردند دگر این همه یونانیها
متن تاریخ نگفتهست جنایتها را
آنهمه شیعهکُشی حمله و غارتها را
ننوشتهست مگر طرز شهادتها را
کاش میشد که عوض کرد قضاوتها را
آه از قصّهی پُرغصّهی نادانیها
مثل تاریخ نوشتهست که در دورانی
وقتِ سرکوب وقیحانهی دژخیمانی
چنگ میزد به سرِ خویش، زن ایرانی
تا مبادا که بیُفتد به همین آسانی
چادرِ فاطمه از دستِ رضاخانیها
هر زمان حادثهها مُهلک و ویرانگر بود
هر زمان نان سرِ این سفره کمی کمتر بود
باز هم رحمتِ او راهِ حل آخَر بود
سایهی چادر او بَر سرِ این کشور بود
مادری کرده برای همه ایرانیها
پیچ تاریخیِ امروز کمی تندتر است
پیشِ رُو راهزنی هست، خبر معتبر است
شیعه جمعیّتَش امروز ببین در خطر است
نسل امروز پُر از ایده و ذوق و هنر است
حیف، غافل شدهایم از دبستانیها
سرِ این اسم اگر فتنه و دعواست، نترس
جبههی نور اگر یکّه و تنهاست، نترس
روبهروی تو اگر هم همه دنیاست، نترس
سایهی چادر او روی سرِ ماست، نترس
قصّه این است، بگویید به سفیانیها
گوش کن، دارد از آن سمت خبر میآید
اندکی صبر کنی وقتِ سحر میآید
صبر این طایفه وقتی که به سَر میآید
دیگر از خُرد و کلان معجزه بَر میآید
پس بترسید از این نسل سلیمانیها
این نه فرض است، نه حدس است، نه یک تحلیل است
سرنوشت همهی ابرههها سِجّیل است
اندکی حوصله کن آخرِ عامُالفیل است
این صدای نفَس آخرِ اسرائیل است
رد نشو ساده از این غیرتِ لبنانیها
پیشِ خورشید روا نیست که سوسو بزنیم
ما مَحال است بهجز او به کسی رُو بزنیم
جز نجف جای دگر خَمشده زانو بزنیم
حنجره خلق شده تا که دَم از او بزنیم
هر چه هم داغ گذارند به پیشانیها
کهکشانها همه بَر گرد نجف سیّارند
ابر و باد و مَه و خورشید و فَلَک در کارَند
کل ذرّات که در چرخ فَلَک دَوّارند
به علیِّ ابنِ ابیطالب ارادت دارند
نجفِ اشرفِ او قبلهی کیهانیها
کاش میشد که شبی موقعِ بارانِ نجف
مینشستیم کمی محضرِ ایوان نجف
سَر و جان و نفَسی هست، به قربان نجف
دستِ ما را برسانید به دامان نجف
روزیِ ماست در این دستبهدامانیها
*****
مَنی که از تولّدم، تُو کشوری بزرگ شدم
که از سرِ مأذنههاش، اسم علی و بچّههاش
میرسه سمتِ هر طرف، دل میره ایوون نجف
میخوام که نوکرِش باشم، غلام قنبرِش باشم
با علی، با علی، با علی تا آخرِش باشم
عَلیٌ حُبّه جُنَّة
قَسیمُ النّارِ و الجَنَّة
وصیُ المُصطَفیٰ حقّا
امامُ الإنسِ و الجِنَّة
علی مولا علی مولا...
نظرات
نظری وجود ندارد !