سلام بر تو زمانی که غرق طاعاتی

سلام بر تو زمانی که غرق طاعاتی

[ حاج علی کرمی ]
سلام بر تو، زمانی که غرق طاعاتی 
سلام بر تو، زمانی که روزه می‌گیری

بدون شمسِ پُر از خیر و برکت رویَت
رسیده است به ما روزگار دل‌گیری

نشد مقدّمه‌سازِ ظهورتان باشم
منِ خراب دعایَم نداشت تأثیری

چقدر گریه و ندبه به جای من کردی
حلال کن که نکردم هنوز تغییری

من از زمان ورودم به قبر می‌ترسم
بیا و ناجی من شو، در آن سرازیری

اجازه هست کمی از زبان عمّه‌یتان...
بخوانم از غم ویرانه و زمین‌گیری؟

بدون هیچ دلیلی مرا کتک زده‌اند
بدون هیچ دلیلی و هیچ تقصیری

ببخش این‌همه امشب به لُکنَت افتادم
دگر از آن رُخِ سابق نَمانده تصویری

هر جا که افتادم رسیدن
نازی از موهام کِشیدن
رفتی و کار دخترت شد
پابه‌پای اسب‌ها دویدن 

زجر که آرزو رو از من گرفت 
گُلِ سَر نه، مو رو از من گرفت 
نمی‌دونم چرا سیلی که زد
سراغ عمو رو از من گرفت 

می‌بردن اسمِتو سیلی می‌خوردم 
می‌زدن باز اسمتو بابا می‌بُردم
سه ساله کشتنِش زحمت نمی‌خواست 
نمی‌زد باز من از دوریت می‌مُردم 

بس کن ای زجر، من که زمین‌گیرم 
بَرگردونَن بابامو، می‌میرم

قدّم خمیده بَرنگشتی 
موم سفیده بَرنگشتی 
رفتی سفر امّا تا حالا 
حَنجَربُریده برگشتی 

کی بُریده حنجَرت را کُند بوده خنجرش؟!

بده طفلی دست‌به‌دیوار بِره
پابرهنه بین انظار بِره 
بده واسه یه پرده‌نشین 
با لباس پاره بازار بِره 

نمی‌تونم بگم حالم خراب نیست 
حالا دردی که دارم درد آب نیست 
ایشاالله بویی که موهام گرفته
بوی خونِ بابا، بوی شراب نیست  

چهل منزل، دست قاتل بودیم 
برگشتی حیف، ای کاش کامل...

هر کسی آمد به احوالت بخندد، گریه کردم 
ای که دختربچّه‌های شام سنگَم می‌زدن

امشب مگه مهمون نداری؟!
دَر هَمی، سامون نداری
من خیزرون خوردم عزیزم
تو چی شده دندون نداری؟!

غصّه خوردی مثل شمع آب شدی
اضطراب کشیدی، بی‌تاب شدی
تا اومد چِشات یه کم خواب بِره
داد زدن سرِ تو بدخواب شدی

چه موهایی سفید کردی یه روزه
از آتیش دلت عالَم می‌سوزه
لباسِت پاره شد غصّه‌ت نباشه
می‌گم عمّه برات چادر بدوزه

کاش می‌شد رُو دامنِت خونه کنم 
اشکِتو پاک از روی گونه کنم
سرَم این‌جا و تنَم تُو قتلگاه‌ست
نمی‌تونم موهاتو شونه کنم
 
کی دل نازِتو غم داده بگو 
چرا اشکای تو افتاده بگو 
بیا دوتایی بریم تُو کوچه‌ها 
کی تو رو بازی نمی‌داده؟، بگو

مگه روپوشو کنار زد، چی می‌دید؟!
که همه‌ش با دست می‌زد تُو دهنِش
به لب بالاش نگاه کرد و می‌گفت
این لب و دندونو با چی زدنِش؟!

معجرم دست نخورده‌ست، خیالَت راحت
چادر سوخته چسبیده به...

نظرات