روضه خوان غریب کرب و بلاست نقل قول از شنیدهها دارد غم او چون ندیده بیشتر است راز امّ البنینیاش این است که شب مرگ خویش بی پسر است کربلا، گر چه غایب است این زن دل امّ المصائب است این زن این که امشب به بستر افتادهست زده بر سینهی دو دنیا دست دیگر امّ البنین نخوانیدش چون که شستهست از پسرها دست روضهخوان روضهاش شروع شده روضهی اشک و مشک و سقا، دست روضهخوان مادرش را تا به ابد قهر کرده است این چنین با دست از لب ساقیاش ننوشیده از لب آبهای بالا دست روضه خوان گفت شیر من عبّاس گر چه در نوع رزم استاد است تا که در خیمه مشک را ببرد گفت دستم به دامنت ای دست روضه خوان گفت شیر من عبّاس نه که انداخته جهان را دست دست خالی بر او برو که کند دستگیری ز بی کسان، بی دست گرچه باب الحوائج عبّاس است روی مادر همیشه حسّاس است حسرتی مثل حسرت من داشت داغ کرب و بلا نرفتن داشت تا بدوزد به عرش عالم داشت بین مژگان نخی به سوزن داشت در خیالش همیشه وقت وداع دست فرزند را به گردن داشت