عبدالرضا هلالی

رخصت بده از داغ شقایق بنویسم

1535
70
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیرِ دقایق بنویسم

می‌خواهم از آن ساقیِ عاشق بنویسم
نم‌نم به خروش آیم و هق‌هق بنویسم

دل خون شد و از معرکه دلدار نیامد
ای اهل حرم میرو علمدار نیامد

در هر قدمت هر نفست جلوه‌ی ذات است
وصف تو فراتر ز شعور کلمات است

حسرت لب‌های تو لب‌های فرات است
عالم همه از این همه ایثار تو مات است

از علقمه با دیده‌ی خونبار نیامد

سقّا تویی و اهل حرم چشم به راهت
دل‌ها همه مست رجزِ گاه‌به‌گاهت

هرچند تو بودی و عطش بود و جراحت
دلواپسِ طفلانِ حرم بود نگاهت

سقّای ادب جلوه‌ی ایثار نیامد
ای اهل حرم میرو علمدار نیامد

افتاد نگاهِ تو به مهتاب دلش ریخت
وقتی به دلِ آب زدی آب دلش ریخت

فرق تو شکوفا شد و ارباب دلش ریخت
با سجده‌ی خونین تو محراب دلش ریخت

صد حیف که آن یار وفادار نیامد
ای اهل حرم میرو علمدار نیامد

انگار که در علقمه غوغا شده آری
خونبارترین واقعه برپا شده آری

در بزم جنون نوبت سقّا شده آری
دیگر پسرِ فاطمه تنها شده آری

این قافله را قافله سالار نیامد
ای اهل حرم میرو علمدار نیامد

ای علقمه از عطرِ تو لبریز برادر
ای قِصّه‌ی دست تو غم‌انگیز برادر

بعد از تو بهارم شده پاییز برادر
برخیز حسین آمده برخیز برادر

عباس در این حیدرِ کرّار نیامد
ای اهل حرم میرو علمدار نیامد

امیر‌الحق، امیر‌العشق، امیرالمومنینی تو
خدایی یا بشر حیدر، نه آنی تو نه اینی تو

مقصود و هدف تو، سرمستِ نجف من
پیمانه پیمانه کعبه به طوافِ ایوانِ تو آید

سلّانه سلّانه ثارالله سرّالله حَبل‌ُالمتینی تو
امن و امانی تو، حِصنِ حَصینی تو

حیدر حیدر حیدر، حیدر حیدر حیدر...

شاهی ز گدا سازد، جود و کرم و فضلش
دنیا به علی نازد، مولا به ابالفضل

رویای رنگینِ شب‌های من
ای شورِ شیرینِ دنیای من

عشق است ابوفاضل، عشق است ابوفاضل...

عمریست که دارم من، بر در کفِ فرمانت
آدم شده مشتاقِ فریادِ حسین جانت

قربان چشمان جادوی تو
ای قدوبالای دلجوی تو

عشق است ابوفاضل، عشق است ابوفاضل...

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش