
دیده ام در کربلایِ دستِ تو عالمی را مبتلایِ دستِ تو کربلا اینقدر شیدایی نداشت بی تو و بی ماجرایِ دستِ تو می کُشد این حسرتم آخر که کاش بود دست من به جایِ دستِ تو علقمه در علقمه تکثیر شد موج پژواک صدایِ دستِ تو چشم من با گریه میبندد دخیل برضریح با صفایِ دستِ تو هر که با دست تو دارد عالمی من که میمیرم برایِ دستِ تو تا همیشه دست تو مشکل گشاست ای خدا مشکل گشایِ دستِ تو اوفتاد از پا امام عاشقان تا که خالی دید جایِ دستِ تو ای به سودای تو اسماعیل ها سر نهاده در منایِ دستِ تو آب پاکی روی دستِ آب ریخت ای به قربان صفایِ دستِ تو