
ببین می توانی بمانی، بمان عزیزم تو خیلی جوانی، بمان تو هم مثل من نیمه جانی، بمان زمین گیر من آسمانی، بمان اگر می شود می توانی، بمان چه شد با علی همسفر ماندنت چه شد پای حرف پدر ماندنت چه شد ماجرای سپر ماندنت پس از قصه ی پشتِ در ماندنت ندارد علی هم زبانی، بمان بدون تو غم بی عدد می شود برای علی بی تو بد می شود نرو كه غرورم لگد می شود و این سقف، سنگ لحد می شود چه كم دارد این زندگانی، بمان چرا اشك را آبرو می كنی چرا چادرت را رُفو می كنی چرا استخوان در گلو می كنی چرا مرگ را آرزو می كنی تو باید غمم را بدانی، بمان