حسین سیب سرخی

بس کن عزیز تا سحر بیدار بس کن

5949
84
بس کن عزیز تا سحر بیدار بس کن
کشتی مرا از گریه‌ بسیار بس کن

رویت ندارد طاقت این اشک ها را
طاقت ندارد این همه آزار بس کن

باید ببینی روزهای بعد از این را
باید بمانی با غمی دشوار بس کن

باید بگویم روضه های بعد خود را
باید بسوزی بعد از این دیدار بس کن

ای کاش بعد از من کسی جایت بگوید
با هیزم و با آتش و دیوار بس کن

ای کاش می گفتند خانُم بچه دارد
ای کاش می گفتند با مسمار بس کن


در کوچه میفتی کسی غیر از حسن نیست
با گریه میگوید که در انظار بس کن

در کوچه میفتی و میگوید به قنفذ
افتاد دست مادرم از کار بس کن

دستت مغیره بشکند حالا که افتاد
از چادر او پای خود بردار بس کن

بگذار یک جمله هم از گودال گویم
خون گریه ات را کربلا بگذار بس کن

وقت هزار و نهصد و پنجاه زخم است
ای نیزه‌ خونبار این اصرار بس کن

این ناله های دخترت پیش حرامیست
با شمر میگوید نزن نشمار بس کن
****

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش