از بازی عجیب فلک آه میکشی
171
0
- ذاکر: علیرضا سحری
- سبک: روضه
- موضوع: فاطمیه
- سال: 1396
از بازی عجیب فلک آه میکشید
از زخمهای خورده نمک آه میکشید
آن صورتی که تاب نسیم سحر نداشت
حتی ز باد بال ملک آه میکشید
حالا چه آمده به سرش که تمامِ شب
از جای زخمهای فدک آه میکشید
او بار شیشه داشت که در کوچه خُرد شد
آیینه بود و غرق ترک آه میکشید
خزان رسید و به گلزار من شرر انداخت
رسید هیزم و آتش به شاخسار انداخت
دری که ساختم آخر به من خیانت کرد
گرفت آتش و خود را به روی یار انداخت
خودم ز سینهی او میخ را درآوردم
ببین مرا به چه کاری که روزگار انداخت
زن جوان مرا میزدند نامردان
مدینه فاطمهام را به احتظار انداخت
و یک غلاف که دست چهل نفر چرخید
و دست فاطمه را عاقبت ز کار انداخت
تو را غلاف که انداخت حسینت هم
ز روی اسب نیفتاد نیزهدار انداخت
از زخمهای خورده نمک آه میکشید
آن صورتی که تاب نسیم سحر نداشت
حتی ز باد بال ملک آه میکشید
حالا چه آمده به سرش که تمامِ شب
از جای زخمهای فدک آه میکشید
او بار شیشه داشت که در کوچه خُرد شد
آیینه بود و غرق ترک آه میکشید
خزان رسید و به گلزار من شرر انداخت
رسید هیزم و آتش به شاخسار انداخت
دری که ساختم آخر به من خیانت کرد
گرفت آتش و خود را به روی یار انداخت
خودم ز سینهی او میخ را درآوردم
ببین مرا به چه کاری که روزگار انداخت
زن جوان مرا میزدند نامردان
مدینه فاطمهام را به احتظار انداخت
و یک غلاف که دست چهل نفر چرخید
و دست فاطمه را عاقبت ز کار انداخت
تو را غلاف که انداخت حسینت هم
ز روی اسب نیفتاد نیزهدار انداخت
نظرات
نظری وجود ندارد !