از آن زمان که گشودند
3065
45
- ذاکر: مهدی رسولی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: حضرت ام البنین (س)
- سال: 1399
از آن زمان که گشودند پرکبوترها
همیشه چشم به راهیست کار مادرها
نشستهاند که آن پیک خوش خبر برسد
دوباره باز شود پلک بسته درها
که مادرانهترین حسشان هزاران بار
گذشته از دل دلواپسی معبرها
گذشته از روی خط مقدم گریه
رسیده تا شب غمگین و سرد سنگرها
دوباره کوچه به چشم خودش ببیند که
قدم گذاشته در باورش صنوبرها
شبانه عظم سفر کرده و روانه شدند
و گشت شمع شب تارشان منوّرها
به اوج بال گشودند تا به دیدنشان
به سمت ماه بچرخند یک به یک سرها
ازآن زمان که پسرها یکی یکی رفتند
همیشه چشم به راهیست کار مادرها
*****
اگرچه از غم قدّت خمیدم
خوشم که بعد از این اُمّ شهیدم
حنا با سرخی خون تو بستیم
ولی حالا منم که روسفیدم
چه کردی با دل خونم عزیزم
عزادار تو میمونوم عزیزم
بخواب آروم منم مثل قدیما
برات لالایی میخونوم عزیزم
عصای دست فردا داشتم حیف
یلی خوش قد و بالا داشتم حیف
همین رو از خدا میخواستی شکر
برا تو آرزوها داشتم حیف
تموم زندگیم بودی تو امّا
تموم زندگیمون نذر زهرا
خدا صدتا پسر میداد بازم
فدا میکردمش تو راه مولا
برو که اهل خیر و عافیت شی
شفیع و دستگیرآخرت شی
خودم نذر حسینت کرده بودم
خودم میخواستم خوش عاقبت شی
فدا کردی برا مولا سرت رو
خریدی آبروی مادرت رو
شنیدم ذکر یا زهرا گرفتی
نفسهای بلند آخرت رو
نشد خون لباتو من بگیرم
که اشکاتو دم رفتن بگیرم
نشد وقتی زمین خوردی عزیزم
سرت رو روی این دامن بگیرم
تو که از روز اول بنده بودی
همه عمرت شهید زنده بودی
شهیدا لحظه آخر میخندن
بمیرم تو ولی شرمنده بودی
تو گوشت آب آب خیمه ها بود
نبود تو عذاب خیمهها بود
بمیرم من که با دلشوره رفتی
به جونت اضطراب خیمه ها بود
شنیدم علقمه غوغا شد عباس
تو که رفتی محشرکبری شد عباس
تورو بی دست ها دیدن یه لشکر
به سمت خیمه پاشون واشد عباس
حالا نیستی به جونم داغ آبه
شب و روزم خجالت از ربابه
کجا رفتی که دستای سکینه
هنوز زخمیّه از ردّ طنابه
همیشه چشم به راهیست کار مادرها
نشستهاند که آن پیک خوش خبر برسد
دوباره باز شود پلک بسته درها
که مادرانهترین حسشان هزاران بار
گذشته از دل دلواپسی معبرها
گذشته از روی خط مقدم گریه
رسیده تا شب غمگین و سرد سنگرها
دوباره کوچه به چشم خودش ببیند که
قدم گذاشته در باورش صنوبرها
شبانه عظم سفر کرده و روانه شدند
و گشت شمع شب تارشان منوّرها
به اوج بال گشودند تا به دیدنشان
به سمت ماه بچرخند یک به یک سرها
ازآن زمان که پسرها یکی یکی رفتند
همیشه چشم به راهیست کار مادرها
*****
اگرچه از غم قدّت خمیدم
خوشم که بعد از این اُمّ شهیدم
حنا با سرخی خون تو بستیم
ولی حالا منم که روسفیدم
چه کردی با دل خونم عزیزم
عزادار تو میمونوم عزیزم
بخواب آروم منم مثل قدیما
برات لالایی میخونوم عزیزم
عصای دست فردا داشتم حیف
یلی خوش قد و بالا داشتم حیف
همین رو از خدا میخواستی شکر
برا تو آرزوها داشتم حیف
تموم زندگیم بودی تو امّا
تموم زندگیمون نذر زهرا
خدا صدتا پسر میداد بازم
فدا میکردمش تو راه مولا
برو که اهل خیر و عافیت شی
شفیع و دستگیرآخرت شی
خودم نذر حسینت کرده بودم
خودم میخواستم خوش عاقبت شی
فدا کردی برا مولا سرت رو
خریدی آبروی مادرت رو
شنیدم ذکر یا زهرا گرفتی
نفسهای بلند آخرت رو
نشد خون لباتو من بگیرم
که اشکاتو دم رفتن بگیرم
نشد وقتی زمین خوردی عزیزم
سرت رو روی این دامن بگیرم
تو که از روز اول بنده بودی
همه عمرت شهید زنده بودی
شهیدا لحظه آخر میخندن
بمیرم تو ولی شرمنده بودی
تو گوشت آب آب خیمه ها بود
نبود تو عذاب خیمهها بود
بمیرم من که با دلشوره رفتی
به جونت اضطراب خیمه ها بود
شنیدم علقمه غوغا شد عباس
تو که رفتی محشرکبری شد عباس
تورو بی دست ها دیدن یه لشکر
به سمت خیمه پاشون واشد عباس
حالا نیستی به جونم داغ آبه
شب و روزم خجالت از ربابه
کجا رفتی که دستای سکینه
هنوز زخمیّه از ردّ طنابه
نظرات
نظری وجود ندارد !