
(سربندش رو بستم شد راهی جبهه)2 از زیر قرآن رد شد دست من رو بوسید آروم آروم قلبم غرق بغضی بیحد شد چشمام به در خونمون نگرون فلبم شده بود پرِ خون نگرون هربار که شهیدی اومد خبرش من بودم و گریهکنون نگرون نیمهجون، نگرون (قصهی تولد بچمو من نمیبرم از یاد (پسر منو روز تاسوعا، حضرت ابالفضل داد)2)2 گفتن که برگشته با جسم بیجونش گفتن جدا شد دستاش گفتم یا ابالفضل بچهم نذر تو شد دستش رو بگیری کاش گفتن افتاده روی مین پسرم افتاد با صورت رو زمین پسرم گفتن که چشاش پرِ خون شده بود مثل گل ام بنین پسرم رو زمین پسرم زیر لب میگم به فدای دست بریدهی عباس (به فدای چشمای تار و مشک دریدهی عباس)2 (قصهی تولد بچمو من نمیبرم از یاد)2 (پسر منو روز تاسوعا، حضرت ابالفضل داد)3 من موندم با حسرت که تو راه این عشق سهمم خیلی کم بوده کم بودن فرزندام تا وقف این راه شن این تنها غصم بوده آرومه دلم به دعای امام قربون سکوت و صدای امام جونم، جوونم، بشه نذر نگاش این دسته گلم به فدای امام (به فدای امام)2 (کاشکی مثل ام بنین منم چارتا بچه داشتم، کاش)2 (تا جوونامو تو راه خدا تا ابد میذاشتم، کاش)2 (قصهی تولد بچمو من نمیبرم از یاد)2 (پسر منو روز تاسوعا، حضرت ابالفضل داد)3