
جناب علیاکبر، ابوترابه علیاکبر نمیرسه دست دشمنا به رکاب علیاکبر کأنّهُ پیغمبر سوار بر بُراق میشود به عرش میرود علیاکبر پیغمبرِ عراق میشود به عرش میرود لا حول وَلا قُوَّةَ اِلّا بِاللّٰه ابن اباعبدالله تا میگه بسمالله میکِشه شمشیرو حسین میگه ایوالله ابن اباعبدالله پسر ثارالله زد به قلب دشمن رقیه گفت ماشاالله خروشان علیاکبر، چو طوفان علیاکبر به تار موی سکینه خاتون نگهبان علیاکبر تیغ به شیوهی پدربزرگ خود عجیب میزنه نهیب میزنه نیزه به گردن دشمن عمیق میزنه دقیق میزنه لا حول وَلا قُوَّةَ اِلّا بِاللّٰه به قلب لشکر حالا میزنه بیپروا میگه سقّای حرم عموجون ماشاالله از نجف اومد مولا دید جنگ اکبره یاد جنگیدن حیدر افتاد