
بابایی، نمیگی رفتی کجا بیخبر منو هم با خودت، چرا نبردی سفر؟ حالا اومدی، تعریف میکنم یه شبی خواب دیدم که آوردی سوغاتی گل سر دشت لالهزار صحرای پیرهنم خیلی روضه داره زخمای بدنم خوشحالم واسهاینکه مثله تو شدم زخمیه دهنم چیزی نمیگی، برای من از سفرت بابایی چیزی نمیگی، قهری مگه با دخترت بابایی چیزی نمیگی، بگو چی اومده سرت بابایی مَنِ الَذی اَیتَمَنی بابا بابا... شعرایی که بهم یاد دادیو بخونم؟ میخونم ولی شاید بگیره زبونم یادته که ازم میپرسیدی عزیزم منو چندتا دوستم داری بگو بدونم حالا که رسیدیم بههم بالاخره حالا که بهترین لحظهی سفره ای کاش روی شونت میزاشتم سرمو، تا خوابم ببره گریه میکنم، حرف منو میفهمه تنها اشکم گریه میکنم، درد منو کرده مداوا اشکم گریه میکنم، خون لبتو میشورم با اشکم بابا از آدمای بد شام چی بگم؟ حتی گفتنشم سخته برام چی بگم؟ آخه برمیخوره به غیرتت میدونم کعب نیزه چیکار کرده باهام میدونم دیگه از این دنیا رقیه شده سیر خیلی زجرم دادن نامردا تو مسیر با اینکه گرسنه بودم تازیونه، خوردم یک دله سیر (هر چی زدنم، اسم تو رو نبردم از یاد بابا هر چی زدنم، بازم صدات زدم با فریاد بابا هر چی زدنم، حجابم از سرم نیفتاد بابا)۲ هر جا که به پرچمش نگاهت افتاد، حرم رقیهاست تنها حرمی که روضهخون نمیخواد، حرم رقیهاست اومدم زیارتت با گریه با زاری تو هنوزم وسط بازاری خیلی روضهی نگفته داری سلام خانوم، اَیَتُها الصِدیقَةُ الشهیده ای نوهی مادر قد خمیده گنبدتم مثل موهات سقیده حسین ...