
از همان بدوِ تولد تو شوی سلطانم دست من نیست اگر خیره به این ایوانم دورم از پنجره فولاد به قولِ حافظ من چه کردم که چُنین مستحقِ هجرانم بده بستانِ قشنگیست تو لبخند بزن در قبالش به خدا میگذرم از جانم هر چه باشم به حریم تو پناه آوردم لطف زهراست اگر در حرمت مهمانم میسپارم دل خود را به کبوترهایت حس خوبیست که در صحن تو سرگردانم گوشهی صحن گوهرشاد نشستم با حُزن روضهی تشنگی جدِّ تو را میخوانم (شاه پناهم بده خستهی راه آمدم آه نگاهم مکن غرقِ گناه آمدم)۲