یک سال و نیمه درگیر کابوسم یک سال و نیمه با گریه مأنوسم حالا به اُمّالمصائب معروفم من کوهی از روضههای مکشوفم کاش منم اون روز توی گودال میمردم کاش منم نیزه منم شمشیر میخوردم سنان اومد سنان میزد به پهلوی جسم ناتوان میزد دل ما رو میسوزوندن چرا دیگه نیزهها رو میشکوندن آه پناه عالم، آه خرابه حالم... یک سال و نیمه از دنیا بریدم یک سال و نیمه روز خوش ندیدم هنوز از پیش چشمام رد میشه خاطرات شام و حالم بد میشه آه چقدر بد شد دَم دروازهی ساعات آه میرقصیدند یه مشت رقّاص جلو سادات همین اوج مصائب بود لباسامون خیلی نامناسب بود کجا بودم کجا رفتم توی بازار یهودیها رفتم آه پناه عالم، آه خرابه حالم... یک سال و نیمه که میده عذابم من غصّهدار مجلس شرابم بدتر از کوفه و گودال و شام بود چند ساعتِ اون مجلس چندین سال بود آه چقدر طعنه از اون پستِ لعین خوردم آه سرت رو، رو زمین انداخت زمین خوردم رقیهات بود، ربابم بود کنار سر، جامی از شرابم بود چه روز سختی بود واسم شد احساس جای خالی عباسم شراب میخوره، روبهروی چشمای رباب میخوره عذابم میده، وقتی که جلو سکینه آب میخوره این لحظههای آخرم با گریه میگم زیر لب ای وای اباالفضل چشم انتظارم واسه تشییع جنازم لااقل بیای اباالفضل ای ماهِ زینب از همون وقتی که رفتی داره میسوزه وجودم شرمندهام آخر وقتی افتادی کنار علقمه پیشت نبودم حلالم کن خواهر نیومد میزدنت کاری زِ دستم بر نیومد تا بودی از دشمن صدایی در نیومد تو رفتی و از ما معجر کشیدند از دست و پای بچهها زیور کشیدند گوشواره از گوش چندتا دختر کشیدند بازار کوفه خیلی سخت گذشت بهم اما نه به اندازهی شام یا غیرتالله زینبو سه روز نگه داشتن دَم دروازهی شام ای داد بیداد شامیا که شهرو آذین بستن و آماده کردن ای داد بیداد جلو دروازه منو از ناقهها پیاده کردن روی نیزه موی سقّا سفید شد زینب همینکه وارد بزم یزید شد بیحرمتی به آل پیغمبر شَدید شد عزیزم میدونی چی کرده پیرم؟ با چوب میزد روی لبات برات بمیرم راستی میخوام ازت حلالیت بگیرم حلالم کن چاره نداشتم رقیهاتو توی خرابه جا گذاشتم نگفتی تو خرابه من دلواپس تو میشم تو رو بدون احترام یزید برام آورد دستات کجاست بیکسیمو بغل کنه یه خرده دلم برات تنگ شده بود، خوش اومدی عزیزم چیزی نمونده برام تا به پای تو بریزم دنبالم اومدش با حرفای بدش کشید موهامو هر چقدر گفتم نزن زدش ببین کبودیمو، دندون خونیمو نبودی زجر ازم گرفت شیرین زبونیمو تا رفتم از حال، گوشوار و خلخال گم کردم اینا چیزی نیست، بابا تو گودال گم کردم خشکه حلقومم، تا دید مظلومم بدتر زد بعد از هقهقهام تا دید مظلومم بدتر زد یهجوری زد که جون بدم یه روز بیا زجر رو بهت نشون بدم خیلی بد میزد منو تنها که میدید خیلی بد میزد بیحیا بددهنه، حرف بد میزد منو از رو مَرکبش با لگد میزد خیلی ترسیدم توی مجلس شراب خیلی ترسیدم مگر که تشت زر و چوب خِیزران کم بود که بعد چند دقیقه شراب هم آوردند به روی نیزه سر شیرخواره را عمداً درست پیش نگاه رباب آوردند من این پایین، تو اون بالا علی لالا علی لالا من میخواستم وایسی رو پای خودت نه روی نیزه همه دنیامو میدم تو بغلم باشی یه لحظه تلاش کردم حسین ازت بشنوه بابایی عصای دست نیزهدارایی بی تو از این زمونه سیرم دخترای اهل شامو هیچ وقت بابا نمیبخشم مردم بیاحترامو هیچ وقت بابا نمیبخشم دخترت رو توی بازارِ بلا با دست نشون دادند لباسای پارَمو با دست نشون دادند ریخته دندونای شیریِ من بابا سهسالتو خیلی زدن بابا یه شب بابا کشیدنم منو روی خاکا حالا اومدی حالا که دیگه رقیه افتاده از پا اومدی حالا که بار سفر بستم از این دنیا اومدی عمو عباسو نیاوردی چرا تنها اومدی حالا اومدی خوابن حالا که تموم دخترای شام اومدی حالا که نمیتونم بگم اومد بابام اومدی حالا اومدی محکم میزدند یکی دو تا نبودند، چهل نفر با هم میزدند کوچیک و بزرگ بیت علی رو با هم میزدند محکم میزدند مادر بیپناهو زدن دست جمعی زن پا به ماهو زدن علی سوختم، علی سوختم...