صنما به ناز چشمت

صنما به ناز چشمت

[ حاج عبدالرضا هلالی ]
صنما به ناز چشمت همه را دچار کردی
همه ناز قامتان را تو به جلوه خار کردی

نه کمان به دوش داری نه بنای تیر داری
که نرفته صید و اما همه شکار کردی

نه به سنجشی در آید نه شمارشی توان کرد
که چگونه این همه حُسن زیر هم قطار کردی

و قسم به دولت تو به ولای مطلق تو
که بدون هیچ قیدی همه را سوار کردی

به سکوت شب شبیه پدرت کریم بودی
که شبانه نان و خرما سر شانه بار کردی

به تحملت نَگُنجد چو خجالت گدایی
بدهی ز پشت در زر ز وِی استتار کردی

تو بنای لا الهی تو فقط فقط تو شاهی
و جوانب خدا را به خود انحصار کردی

دل شیخ خُرده گیرد به کلام شاعری خُرد
تو کربلایت ای شَه چقدر قُمار کردی

به رخ خدا کشیدی که چقدر عاشقی تو
همه تیر و نیزه‌ها را به تنت مهار کردی

مچ جبرئیل خوابید ز صلابت جوابت
که اگر غریب ماندی خودت اختیار کردی

به بهای هیچ وعده به جزای هیچ خیری
تو میان لُجه‌ی خون سر خود نثار کردی

تو فدای مستحب را به ره وجوب بردی
سرِ شیرخواره‌ات را به فدای یار کردی

ز عروج خونِ اصغر اَدَوات عرش لرزید
بِشِکَست وزن عالم با خدا چه کار کردی

اي حسيني که به دل
عشق تو درمان من است
مهر تو نور دل و اول و پايان من است

به شب اول قبرم نکنم وحشت و ترس
چون در آن لحظه حسين است
که مهمان من است

من شاعر عزای خودم هستم
مداح روضه‌های خودم هستم

من را به اهل بیت نچسبانید
من غرقِ در هوای خودم هستم

تبلیغ می‌کنم اثر خود را
در سایه‌ی لوای خودم هستم

در شعرهام جار زدم گفتم
من هم کسی برای خودم هستم

هر ظهر روی سینه‌ی ابیاتم
در زیر چکمه‌های خودم هستم

در اصل وقت گفتن از گودال
سرگرم ذبح نای خودم هستم
من غرق در هوای خودم هستم

می خواستم حبیب شوم اما
من شمر کربلای خودم هستم
من غرق در هوای خودم هستم

نظرات