تو فتنهی نمرود میون آتیش و دود خلیل آلالله نفس نفس میزنه، به یاد بیکفنه میگه با گریه و آه نفسُ المهموم لظلمنا تسبیح و همّهو لنا عباده قد خم مادر کنار آتیش و در میخونه با آه با دستای بسته بدون عمّامه اباعبدالله کلّنا مظلوم و بضعنا مسموم و کرامتنا و شهاده و نفسُ المهموم قُتلَ المظلوم بکربلا عطشان و حُبّه لنا عباده