
زهر افتاده به جان جگرم مهدی جان لرزه افکنده ز پا تا به سرم مهدی جان به لب خشک پدر جرعهی آبی برسان که من از سوز عطش شعله ورم مهدی جان قبل از آنی که به دل زهر اثر بگذارد کشتهی صحنهی دیوار و درم مهدی جان لحظهای نیست عزیزم که تداعی نشود وقعهی کرببلا در نظرم مهدی جان قدح آب روان تا به لبت شد نزدیک عطش اهل حرم زد شرَرَم مهدی جان بشکند دستی که با بغض علی سیلی زد به رخ عمهی نیکو سیَرم مهدی جان *** همه از خیمهها بیرون دویدند ولی سالار زینب را ندیدند هرچه میگفت که من تشنه لبم سنگ زدند نالهاش در دل کوفی اثری داشت، نداشت
سبحانعالیه