
برگرد تا در سینهام ماتم نماند بر گونهام رد نم و وشبنم نماند یک دم تصوّر کن که زینب بی تو باشد اکبر نباشد تازه سقا هم نماند برگرد تا زخم گلوی خشک اصغر تشنه برای جرعهای مرهم نماند نزد رقیه باش تا آرام باشد در سینهاش یک ذره درد و یک ذره غم نماند برگرد تا اینکه زبانم لال، زینب وقت شلوغی بین نامحرم نماند انگشترت دستت نمیماند ردش کن تا ساربان در فکر این خاتم نماند من آخر وصیت را به ابن سعد گفتنم یارب کسی این گونه بیهمدم نماند ای کوفه شاهد باش جسمم ریخت برهم تا جسم شاه و دلبرم در هم نباشد بر من بزن هر قدر سنگ تیز داری یک سنگ میخواهم در این شهر نماند خیل تنم مبهم شده روی قناره تا جسم اربابم دگر مبهم نماند طفلان من نذر علی ای کوفه بگذار پیش علی اکبر قد او خم نماند دلشوره دارم غارتش سازند اینها حتی لباس کهنه میترسم نماند