حاج حسن خلج

باران گرفت و سینه پر از عطر یار شد

3600
58
باران گرفت و سینه پُر از عطرِ یار شد
بُلبُل غَزَل سرود و چمن بیقرار شد

پیچید در طبیعتِ دنیای خاکیان
عِطرِ تبسمِ تو و نامَش بهار شد

تنها به شوقِ آن که بِبوسَد عَبای تو
هر قاصدک به دوشِ نسیمی سوار شد

ای کاش جایگاهِ خودش را به من دَهَد
آن ذره‌ای که بر سَرِ راهت غُبار شد

کاشکی خاک حریمِ حَرَمَت می‌بودم
می‌خرامیدی و من در قَدَمَت می‌بودم

بی غمِ تو که صد حیف زِ عُمری که گذشت
پیش از این کاش گرفتارِ غَمَت می‌بودم

کاشکی جایگَهِ خود به من می‌دادند
آن ذره که بر سَرِ راهت غبار شد

هر شاعری فَرَزدَق و دِعبِل نمی‌شود
هرکَس که خاکِ پای تو شد شهریار شد

زهرا و علی که همدل هم هستند
دریای هم‌اَند و ساحلِ هم هستند

شفاف و عمیق و بی‌نهایت همچون
دو آینه که مقابل هم هستند

حیدر بِنِگَر که شاخه شمشاد شده
زهرا به کنارِ مرتضی شاد شده

این عِصمَتِ کِبریا و آن غیرتِ حق
شایسته‌ی این عروس و داماد شده
****
یارب این نوگلِ خندان که سپردی به مَنَش
می‌سِپارَم به تو از چشمِ حسودِ چَمَنَش
****
ولی بگو به گلچین تلاشِ بیهوده کردی
گُلی که آب نخورده دِگَر گلاب ندارد

تو آن نه‌ای که جوابِ عموی خویش نگویی
لَبانِ خشکِ تو نیروی جواب ندارد

مَکوب پا به زمین و مَرا نسوز زِ خِجلَت
مَکُن اشاره عمو دسترِس به آب ندارد

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش