جلسه درس اخلاق مورخه 23 آذر (شرح حکمت 124)

جلسه درس اخلاق مورخه 23 آذر (شرح حکمت 124)

[ آیت الله جوادی آملی ]
بحثهاي پنجشنبه درباره کلمات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در نهج البلاغه بود؛ به اين کلمه رسيديم فرمود: «غَيْرَةُ الْمَرْأَةِ كُفْرٌ وَ غَيْرَةُ الرَّجُلِ إِيمَانٌ‏». غيرت از فضایل اخلاقي است، اين اگر بجا مصرف بشود ميشود ايمان و اگر بجا مصرف نشود بر خلاف ايمان خواهد بود.

درباره غيرت روايات فراواني هست و ائمه(عليهم السلام) ما را به غيور بودن دعوت کردند. غيرت فضيلتش در اين است که از چند مطلب عميق علمي تشکيل شده است. غيرت گرچه يک واژه است اما به سه اصل متّکي است. اصلش اين است که انسان غيور از مرز خود تجاوز نميکند، بيرون مرز خود را نگاه نميکند. در بيان نوراني ديگر حضرت امير(سلام الله عليه) هست که «مَا زَنَی غَيُورٌ قَطُّ»[1] هيچ مرد غيرتمندي به ناموس ديگري نگاه نميکند؛ يعني از مرز خود خارج نميشود. «مَا زَنَي غَيُورٌ قَطُّ» هيچ مرد غيرتمندي به اين گناه آلوده نميشود. خب اين غيرت چيست؟

 دوم اينکه هيچ انسان غيرتمندي اجازه نميدهد که ديگری به حَرم و حريم او تجاوز کند. اگر کسي سنگي به کشور او به خانه او انداخت، فرمود غيور باشيد «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ»[2] سنگي که صدّام و امثال صدّام به کشور شما زدند، فوراً سنگ را برگردانيد. هيچ انسان غيرتمندي اجازه نميدهد که بيگانه به کشور او راه پيدا کند، همان طوري که اجازه نميدهد که بيگانه به خانه او راه پيدا کند. دو اصل عميق علمي بايد حل بشود؛ يکي اينکه انسان غيرتمند از مرز خود بيرون نميرود و وارد مرز غير نميشود. هيچ انسان غيرتمندي در اتومبيل ديگري نگاه نميکند، در خانه ديگري نگاه نميکند، در چادر ديگري نگاه نميکند.

چرا نگاه کردن به خانه همسايه جايز نيست؟ يعنی اين بيغيرتي است. بيغيرتي يعني چه؟ يعني از مرز خود تجاوز کرد، وارد مرز غير شد. اين تحريم شده است! همسايهای پنجره همسايهاش باز است او را نگاه ميکند، چرا اين حرام است؟ چون بيغيرتي است. مگر غيرت چيست؟ غيرت اين است که نه انسان وارد مرز غير بشود و نه اجازه بدهد که ديگري وارد مرز او بشود؛ يعنی غيرزدايي!

از آن طرف هم فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ»؛ هيچ انسان باغيرتي اجازه نميدهد که به مرز و بوم او، به کشور او، به منابع او، به دستگاه اداره رسمي کشور او کسی تجاوز بکند مگر اينکه پاسخ ميدهد. فرمود سنگ را از هر جا آمد برگردانيد؛ اين هم بيان نوراني حضرت امير است. چرا؟ براي اينکه اين شخص غيرتمند اجازه نميدهد که غير، وارد کشور او بشود. بنابراين غيرت يک امر عادي ثوابدار مصطلح نيست، يک امر رکني است براي فرد و جامعه. فرمود چه خانه شخصيات و چه خانه مليات، هيچ انسان غيرتمندي وارد کشور ديگر نميشود، چرا؟ چون غيرت يعني وارد مرز غير نشو و غير را هم وارد مرز خود نکن. غيرت نظير فضايل عادي و اوصاف عادي و کرامتهاي عادي نيست، براي غيرت آن قدر فضيلت هست که براي اخلاق ديگر مثل مؤدب بودن و آداب ديگر، آن فضيلت نيست.

اين دو امر؛ عمده آن امر سوم است. غيرت يک امر اصلياش اين است که انسان وارد مرز غير نشود؛ نه داخل اتومبيل کسي را نگاه کند نه اتاق کسي که درِ آن باز است را نگاه بکند و نه اجازه بدهد کسي درون اتومبيل او را نگاه بکند، به خانه او نگاه بکند؛ غيرزدايي اين است. اين دو امر يک ريشه قويمِ غني علمي ميخواهد و آن خودشناسي است. انسان تا مرز خود را نشناسد و هويت خود را نشناسد و شناسنامه هستي خود را نشناسد، آن دو امر، عملي نيست. خروج از مرز جايز نيست، خب مرزش کجاست؟ دخول بيگانه جايز نيست، خب مرزش کجاست؟ تمام امر اول و دوم، رهين امر سوم هستند؛ امر سوم اين است که انسان، مرز خودش را بشناسد که مرز من کجاست! وقتي من محدوده مرزم مشخص شد، آن وقت دخول و خروجش مشخص است؛ بخواهم از اينجا بيرون بروم، بيغيرتي است، بخواهم اجازه بدهم بيگانه اينجا بيايد، بيغيرتی است.

 فهاهنا امور ثلاثة: يکي خودشناسي است که من بدانم مرزم کجاست چقدر است؟ وقتي شناختم محدودهام و حريمم و حرمم چقدر است، آنگاه خروج از اين حرم و حريم معلوم ميشود، دخول بيگانه به اين حريم و حرم مشخص ميشود، لذا دين انسان به مقدار غيرت اوست. خب ما چه زماني حريم خودمان را ميشناسيم؟ وقتی که امام خودمان را بشناسيم، رهبر خودمان را بشناسيم. ما خيال ميکنيم همين که وارد حوزه شديم و خيلي چيزها را بلد شديم يا وارد دانشگاه شديم و خيلي چيزها را بلد شديم، اين کافي است براي اداره ما! اين تازه گوشهاي از کار است. حوزه هيچ هنر ندارد که امامت ما را به عهده بگيرد، حوزه فقط علم ميدهد؛ دانشگاه هيچ عرضه ندارد که امامت ما را به عهده بگيرد، چون فقط علم میدهد.

علم از آن جهت که علم است، تا عقال نشود و زانويش بسته نشود چموشي ميکند. اين همه انفجارها اين همه ساخت و ساز اسلحههاي آدمکشي! اينها عالماً عامداً گناه ميکنند. علم از آن جهت که علم است نيازمند به يک امام است، نيازمند به عقل است که زانوي چموش اين علم چموش را عقال بکند که «اعْقلْ و تَوَكَّل‏».[3] اينکه فرمودند: «با توكّل زانوي اشتر ببند»[4] از همين حديث گرفتند که «اعْقلْ و تَوَكَّل‏»؛ عقال يعني زانوبند. عرب اين عقال را دارد که شتر را که در جايي بست، زانويش را ميبندد که چموشي نکند و نرود؛ اين زانوبند شتر که بيجا حرکت نکند و نرود را عقال ميگويند. وجود مبارک حضرت هم فرمود: «اعْقلْ و تَوَکَّل»؛ شما که گفتي من توکل به خدا کردم و بعد ديدي که شتر رفت، عقال بکن و توکل بکن «اعْقلْ و تَوَكَّل‏». از آنجا گفتند «با توکل زانوي اشتر ببند».

ما هر چه را که در حوزه ياد گرفتيم، مثل يک شتر چموش است، اين ميتواند خيلي جاها برود. تمام اين انفجارهاي سياسي و اجتماعي و اينها از همين علم است، تمام اين خيانتکاريها و جاسوسيها از همين علم است، تمام اين بدعتگذاريهای متنبّيان از علم است. علم تا عقال نشود، شديداً چموشي ميکند، لذا در سوره «نمل» فرمود مواظب باشيد، اگر عالم شديد، اين نيمي از راه است: ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ)[5]. اين بايد در حوزه و دانشگاه، تابلو باشد براي همه ما! يعني يک عده درس خواندند عالم شدند محقق شدند، عالماً محققاً بيراهه ميروند! ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا﴾ اما ﴿وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾؛ اين «استيقن» بالاتر از «تيقّن» است، اين الف و سين و تاء براي تأکيد مطلب است.

در اين آيه سوره «نمل» ميفرمايد صد درصد يقين دارند که چه چيزي حق است اما عمل نميکنند، صد درصد ميدانند که چه چيزي باطل است اما به دنبالش ميروند. علم تا زانوبند نداشته باشد تا عقال نشود، خودش را اداره نميکند چه رسد جامعه را! آن چيست؟ آن را امام(سلام الله عليه) فرمود اين عقل عملي است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَن وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان».[6]

اين قوه ديگر که به نام عاقله است و ذات اقدس الهي عطا کرد، زانوي اين شتر چموش را عقال ميکند؛ اصلاً عقل را که عقل گفتند براي همين است. آن عقل نظري، زانوي چموش وهم و خيال را عقال ميکند که اينها مزاحم برهان نشوند.

 عقل نظري کارش اين است که وهم را عقال ميکند که در حريم علم راه پيدا نکند، خيال را عقال ميکند که در حريم علم راه پيدا نکند؛ يعني عقل نظري در حوزه خيلي فعال است که وهم و خيال در محدوده علوم وارد نشوند و در دانشگاهها اين اثر را دارد که در محدوده علم و دانش، وهم و خيال راه پيدا نکنند که مطلب بشود صد درصد علمي و تحقيقي.

حالا موقع عمل شد؛ در همين سوره مبارکه «نمل» ميفرمايد که اينها عالماً متيقناً يقين دارند که چه چيزي بد است ولی عمل ميکنند و يقين دارند که چه چيزي خوب است ولی عمل نميکنند! چرا؟ براي اينکه علم که مسئول عمل نيست. اين علم تا عقال نشود سرکش است. قوه ديگري را ذات اقدس الهي به انسان داد فرمود اين عقل است و امام اين عقل را تفسير کرد که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَن وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»؛ آنکه با آن، انسان خدا را عبادت ميکند و مطيع دستور خداست و با آن بهشتي ميشود، عقل است که زانوي اين علم را عقال ميکند و ميبندد، لذا اين شخص ميشود عالم باعمل. اينکه گفتند محاسبه کنيد: «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»[7] يا از ما نيست کسي که خودش را به حساب نکشد[8]، براي همين است.

شما يک عقد داريد که اين در حوزه و دانشگاه است. عقد يعني ثبوت محمول براي موضوع و واجد بودن موضوع نسبت به محمول، اين يعني قضاياي علمي که الحمدلله ما داريم. صد درصد ممکن است انسان عمل بکند صد درصد هم ممکن است خلافش را عمل بکند. عصاره اين عقد و علم را انسان به جان خود گره بزند ميشود اعتقاد. اينجاست که امام فرمود: «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ»[9] _آن «يُعْتَقَلُ»[10] بود اينجا «يُعْتَقَدُ» است_ يعني اين عقد اگر بخواهد عقيده بشود، با دست هنرمند عقل عملي است، چه اينکه آن علم اگر بخواهد عقال بشود، با دست تواناي عقل عملي است. اين عقل عملي که «عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَن وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، با يک سرنگشت، زانوي آن علم را عقال ميکند که چموشي نکند و با سرانگشت ديگر آن را به جان خود گره ميزند و ميشود معتقد، همزمان هم انجام ميدهد.

فرمود: «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ»؛ عقد اگر بخواهد عقيده بشود، کار حوزه نيست، کار دانشگاه نيست، اين کار سجاده و سحرخيزي و ناله و ضجه و فاطميه و اينهاست که بالاخره خدايي هست قيامتي هست حسابي هست کتابي هست. انسان مثل يک درخت نيست که وقتي ميميرد هيزم بشود خشک بشود، پرندهاي است که از قفس پرواز ميکند و براي هميشه هست که هست که هست! فرمود «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ»؛ ما در حوزه و دانشگاه غير از عقد چيز ديگري نداريم، عقد يعني قضيه، قضاياي علمي را عقد مینامند. اينکه بين موضوع و محمول گره ميزنيم که چه چيزي بد است و چه چييزي خوب است، چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام است، چه چيزي واجب است و چه چيزي مستحب است، اينها کارهاي ما [در حوزه] است که عقد است، آنجا آن بزرگواران هم طور ديگري بين موضوع و محمول، عقد و گره ميبندند. بين موضوع و محمول بستن را ميگويند عقد که قضيه، عقد است و گره زدن اين به جان ميشود عقيده. عقل نظري کارش اين نيست اين عرضه را ندارد که به جان گره بزند، آنکه به جان گره ميزند عقل عملي است که حضرت فرمود عقل «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَن وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»؛ هم چموشي آن را ميگيرد هم رهايي آن را؛ اين را به جان خود گره ميزند و باور دارد. وقتي عقيده شد، انسان نه بيراهه ميرود نه راه کسي را ميبندد.

 اگر ما داراي امام بوديم، امام ما آن نفس کلي است که عقل نظري را در انديشهورزي، محققانه بار بياورد (يک) و عقل عملي را در اعتقاد و اعتقال، متحققانه بار بياورد (دو). ما محقق کم نداريم، متحقق کم داريم! آن که در حوزه و دانشگاه استاد شد کم نيست، آن که تحقيقکرده را تحقق ببخشد کم داريم؛ «گفت آنکه يافت مي نشود آنم آرزوست»![11]

متحقق شدن به وسيله عقل عملي است، محقق شدن به وسيله عقل نظري است. نفس قدرتمند که امام ماست که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[12] که رهبري ما و امامت ما را به عهده گرفته، هم محقق تربيت ميکند هم متحقق؛ هم عالم تربيت ميکند هم عادل، آن وقت انسان راحت ميشود. اگر ما امامي داشتيم که محقق را معرفي کرد متحقق را معرفي کرد، محدوده ما مشخص ميشود، هويت ما که مشخص شد، آن وقت خروج از اين هويت ميشود بيغيرتي، اجازه دادن اينکه بيگانه بيايد هم ميشود بيغيرتي.

فهاهنا امور ثلاثه؛ يک امر اين است که انسان از مرز خودش تجاوز نکند که حضرت فرمود: «مَا زَنَي غَيُورٌ قَطُّ». زناي چشم چيست زناي گوش چيست زناي دست چيست؟ اينها مشخص است. اگر يک انسان، غيرتمند است، بيخود در اتومبيل مردم، خانه مردم، زندگي مردم سرکشي نميکند. «مَا زَنَي غَيُورٌ قَطُّ»؛ اين بيان نوراني حضرت امير است که در نهج البلاغه هست. امر ديگر اينکه اگر کسي وارد حريم او بشود، نه تنها حريم شخصي خانه، وارد کشور او هم بخواهد بشود، اگر بيتفاوت بود بيغيرت است، لذا فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ»؛

هر کشوري به کشورتان سنگ زده است فوراً برگردانيد، بيغيرت نباشيد، براي اينکه غير آمده در حريم شما، شما نبايد اجازه بدهيد غير در حريم شما بيايد. اگر محدوده مشخص شد مرزبندي مشخص شد، آن مهندسي را امام به عهده گرفت، ما هم محقق شديم در بخش علم و هم متحقق شديم در بخش عمل، آن گاه هويتشناس هستيم که ما که هستيم. ما ايراني هستيم، ما مسلمان هستيم، ما متعهد هستيم، ما مرزمان اين است.

 نمونه غيرتمندي همه شما و همه ما ايرانيها اين است: ما وقتي قطعنامه را به دستور امام قبول کرديم و عزيزان ما از جبهه آمدند، آنها خيانت کردند. خدا غريق رحمت کند بسياري از اين عزيزان ما را که رفتند دفاع کردند در همين عمليات مرصاد. صدام پليد حمله کرد به کويت، مسئولين کويت گريه کردند و از آمريکاييها خواستند که بياييد ما را نجات بدهيد. آنها هم بالاخره تصميم گرفتند و متحد شدند و آمدند که صدام را از کويت بيرون کنند. به ما ايرانيها گفتند که ما براي اينکه کارمان سبکتر بشود، شما هم چهار تا تير از آن طرف بزنيد! همه ما چه امام چه مأموم، همه گفتيم که ما قطعنامه را قبول کرديم. اين بزرگي ما ايرانيهاست؛ نهجالبلاغه ما را تربيت کرده است.

 همه ما گفتيم ما وقتي قطعنامه را قبول کرديم، ديگر تمام شد و رفت، شما جنگي داريد با هم، داشته باشيد. انسان وقتي مرزش مشخص شد، ديگر بيجا از مرز بيرون نميرود.آنها به ما اصرار کردند که خسارتهايي فراواني را صدام به شما رسانده است، چهار تا تير هم شما بزنيد _خواستند از طرف شرق کار آنها آسانتر بشود_ همه ما گفتيم ما که قطعنامه را قبول کرديم چرا دخالت بکنيم؛ اين بزرگي از همين نهجالبلاغه درآمده است.

ما تا هويت خودمان را نشناسيم، چه هويت ملي، چه هويت منطقهاي، چه هويت بينالمللي، اين دو مطلب پديد نميآيد. نه خروج بيجا و نه ورود بيجا! نه از مرز خود بيجا تجاوز ميکنيم و نه اجازه ميدهيم که کسي وارد مرز ما بشود. حضرت که فرمود: «مَا زَنَي غَيُورٌ قَطُّ»، ناظر به همين است. تا انسان هويت خودش را تا هويت مملکت خودش تا هويت کشور خودش را نشناسد نميتواند اهل غيرت باشد، براي اينکه غيرت يعني چه؟ يعني خروج از مرز ممنوع! دخول بيگانه در مرز ممنوع! خب شما مرزتان را مشخص نکرديد.

در جمله نوراني 305 دارد که «مَا زَنَي غَيُورٌ قَطُّ»؛ هيچ انسان غيرتمندي وارد حريم ديگري نميشود. در جمله نوراني 47 فرمود: «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ صِدقُهُ عَلَی قَدْرِ مُرُوءَتِهِ وَ شَجَاعَتُهُ عَلَی قَدْرِ أَنَفَتِهِ وَ عِفَّتُهُ عَلَی قَدْرِ غَيْرَتِه‏»؛ به مقداري که غيرتمند است عفيف است، حالا چه عفت محدوده خانگي يا شهري يا منطقهاي يا کشوري و مانند آن؛ عفت هم فرق ميکند. غيرت مرد يک نحو است غيرت زن نحو ديگري است؛ اما مرد که غيرتمند است هر چيزي را بهانه نکند با همسرش دعوا نکند، اين طور هم نباشد که غيرتمندي بيجا داشته باشد. اين را در نامه 31 نهجالبلاغه فرمود: «إِيَّاكَ وَ التَّغَايُر»؛ غيرتورزي بيجا، سختگيري بیجا بر عائله که فلان جا نرو، فلان کار را نکن جايز نيست؛ وقتي زن عفيف است چرا شما جلوگيري ميکنيد؟!

 فرمود: «إِيَّاكَ وَ التَّغَايُرَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِ غَيْرَةٍ»؛ آنجايي که جاي غيرت است بله خوب است؛ اما غيرتورزي بيجا، محدوديت بي جا، خب براي چه؟! «إِيَّاكَ وَ التَّغَايُرَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِ غَيْرَةٍ فَإِنَّ ذَلِكَ يَدْعُو الصَّحِيحَةَ إِلَی السَّقَمِ»؛ گاهي انسان سالم را شما با اين بيمار ميکنيد! اين طور محدود کردن هم روا نيست. غيرت بيجا ممنوع است. غيرت داخلي اين است که انسان نه از مرز خود بيرون برود و نه اجازه بدهد که ديگري وارد مرز او بشود و اين دو کار بدون شناخت نفس و هويت نفس ممکن نيست. آدم تا مرز خود را حريم خود را حرم خود را نداند، خروج و دخول را نميفهمد. اگر به کسي بگوييد از اينجا خارج نشويد، ميگويد تا کجا؟ بگوييد کسي اينجا وارد نشود، میگويد تا کجا؟ پس مرز و حريم و حرَم، اول بايد مشخص بشود که آن معرفت نفس است. در معرفت نفس، تا امام نداشته باشيم، مشخص نيست که حرف چه کسي را بايد گوش بدهيم. امام ما هم حوزه و دانشگاه نيست، علم نيست، چون خود علم، سرکش است و عقال ميخواهد. تا علم، عقال نشود اولاً و به جان بسته نشود و اعتقاد پيدا نشود ثانياً، هرگز نميتوانند تعيينکننده محدوده و مرز باشد ثالثاً، لذا فرمود: «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ»؛ يعني اين عقد علمي اگر بخواهد عقيده بشود کار حوزه نيست، کار عقل نظري نيست، کار دانشگاه نيست، کار عقل عملي است. عقل عملي آن است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَن وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان». آن وقت اين انسان وقتي برای خودش امام مشخص کرد، در کشور هم راحت است. يک انسان عاقلِ عالمِ محققِ علمي و متحقق عملي، نه بيراهه ميرود نه اجازه ميدهد که ديگري بيايد. غيرت زن که اگر يک وقت شوهرش در اثر نيازمندي تجديد فراش کرد ، او غيرتورزي بکند، در اينجا فرمود که آن غيرتورزي هم درست نيست.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

[1]. نهج البلاغة، حکمت305.

[2]. نهج البلاغة، حکمت314.

[3]. شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحديد)، ج11، ص201.

[4]. مثنوي معنوي، دفتر اول، بخش45؛ « گفت پيغمبر به آواز بلند ٭٭٭ با توکل زانوي اشتر ببند».

[5]. سوره نمل، آيه14.

[6]. الکافي، ج1، ص11.

[7]. غرر الحکم، ص352.

[8]. تحف العقول، ص 396.

[9]. الكافي، ج‏1، ص17.

[10]. إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج‏1، ص62.

[11] . ديوان شمس، غزل شماره441؛ «گفتند يافت مي‌نشود جسته‌ايم ما ٭٭٭ گفت آنک يافت مي‌نشود آنم آرزوست».

[12]. مصباح الشريعة، ص13؛ متشابه القرآن (ابن شهر آشوب)، ج‏1، ص44.

نظرات