جلسه درس اخلاق مورخه 21 دی  (شرح حکمت 126)

جلسه درس اخلاق مورخه 21 دی (شرح حکمت 126)

[ آیت الله جوادی آملی ]
از کلمات نوراني نهج البلاغه به شماره 126 رسيديم که حضرت فرمود: «بسم الله الرحمن الرحيم» «وَ قَالَ ع عَجِبْتُ لِلْبَخِيلِ يَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِي مِنْهُ هَرَبَ وَ يَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِي إِيَّاهُ طَلَبَ فَيَعِيشُ فِي الدُّنْيَا عَيْشَ الْفُقَرَاءِ وَ يُحَاسَبُ فِي الْآخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِيَاءِ وَ عَجِبْتُ لِلْمُتَكَبِّرِ الَّذِي كَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً وَ يَكُونُ غَداً جِيفَةً وَ عَجِبْتُ لِمَنْ شَكَّ فِي اللَّهِ وَ هُوَ يَرَى خَلْقَ اللَّهِ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ نَسِيَ الْمَوْتَ وَ هُوَ يَرَى [مَنْ يَمُوتُ‏] الْمَوْتَى وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْكَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَ هُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى وَ عَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَ تَارِكٍ دَارَ الْبَقَاء».

بيانات نوراني ائمه(عليهم السلام] چند بخش است. يک بخشش مربوط به اصل دعوت به يک کار و پرهيز از کار ديگر است که امر به يک شيئي و نهي از شيئي ديگر است، بدون اينکه فايده آن مأموربه يا زيان آن منهيعنه را ذکر بکنند. يک سلسله روايات است که بنام علل الشرايع معروف است که اگر به يک چيزي امر فرمودند مصالح آن را ذکر ميکنند و اگر از چيزي نهي فرمودند مفاسد آن را هم ذکر ميکنند که فلان کار بد است به فلان دليل، فلان کار خوب است به فلان دليل، اينها علل شرايع نام دارد که بخش دوم هستند. بخش سوم ثواب و عقابهاي مربوط به آخرت را ذکر ميکنند که اگر فلان کار مورد امر است براي اينکه پاداش خيرش در قيامت فلان شيء است و اگر فلان کار حرام است و بد است براي اينکه کيفرش در قيامت فلان چيز است. يک سلسله روايات درمورد اموري است که مربوط به تعالي روح است که اگر فلان کار مورد امر است براي اينکه باعث عظمت روح است و اگر فلان کار منهي است باعث نزول روح و خفت روح است. اينها اقسام رواياتي است که آمده است. اين مطلب اول.

مطلب دوم اين است که بين تعجب و عُجب فرق است. تعجب يک امر ادراکي است عجب يک امر نفساني است و جزء اخلاق است. تعجب در رديف ادراکات است و عجب در رديف اخلاقيات است. عجب يعني غرور و خودخواهي. عجب مطلقا بد است اما تعجب يک مقدارش خوب است يک مقدارش بد است. اگر کسي در آيات الهي متعجبانه نگاه کند و شيفته اين آيات الهي باشد اين يک تعجب خوبي است که او را به معارف دعوت ميکند. يک بخش از نهج البلاغه در برابر تعجبهاي حسن است، يک سلسله امور تعجبي است که امری قبيح است، يک کسي به امر زشت عادت کرده به خلاف حق عادت کرده حالا وقتي او را به عدل و عقل دعوت ميکنند تعجب ميکند. کسي که به امور بد عادت کرده يا به امور باطل که از نظر علمي باطل است و از نظر عملي هم بد است، عادت کرده وقتي او را به عقل و عدل دعوت ميکنند تعجب ميکند که اين تعجب مذموم است.

پس «فهاهنا امور» اول اينکه بين تعجب و عجب يک فرق علمي است؛ تعجب يک امر ادراکي است عجب يک امر نفساني و اخلاقي است؛ اين عجب عمل است آن تعجب فعل. دوم اينکه عجب مطلقا، خودخواهي و غرور مطلقا بد است اما تعجب گاهي خوب است گاهي بد. تعجب بد اين است که انسان چون خودش به يک سلسله اموري که علماً باطل است و عملاً هم زشت است عادت کرده وقتي او را به امر علمي و امر حَسن و خوب دعوت ميکنند تعجب ميکند. اين تعجبش ناروا است. يک سلسله تعجب محمود و ممدوح است که انسان اسرار و آيات عالم را بررسي ميکند ميبيند که چگونه ذات اقدس الهي از يک خاک اينطور ميوههاي گوناگون خلق ميکند، يا از يک قطره آب اينطور انسان خلق ميکند که اين آيتشناسي و علامتشناسي است که انسان را موحد ميکند يا موحد را موحدتر ميکند. غالب اين بخشها در نهج البلاغه آمده است.

اما اين قسمتي که الآن قرائت شد، تحليل يک سلسله مسائل اخلاقي است. وجود مبارک حضرت امير يک سلسله مسائل اخلاقي را بررسي ميکند که اينها زشتاند. بعد اينها را تحليل ميکند ميگويد من تعجب ميکنم که چرا اينها اين کار را ميکنند؟! چرا از اين کار پرهيز ميکنند؟! اين مثل آن است که انسان از يک خطر کوچکي به يک چاه بزرگي فرار بکند. از يک کار زشتي به کار خيلي زشتتري فرار بکند، يا از يک کار خيري فرار بکند و نميداند که اين کار خير است! به دنبال اين است که نجات پيدا بکند، ولي از خير محروم ميشود به شر گرفتار ميشود.

پس تعجب و عجب کاملاً فرق جوهري دارند. عجب مطلقا بد است و تعجب يک قسمش خوب است يک قسمش بد است. وجود مبارک حضرت امير اين اخلاقيات را در مواردي که فرمود فلان کار بد است فلان کار بد است، الآن اينجا اين را تحليل ميکنند و ميگويند شما اين کار را براي چه ميکنيد؟ اين کار را اگر براي رهايي از فقر ميکنيد به يک فقر سنگينتر مبتلا ميشويد. اگر فلان کار را انجام ميدهيد براي اينکه به خطر نيفتيد، به خطر بدتر مبتلا ميشويد. تعليم اخلاقي است با تحليل. پس تعليم اخلاقي گاهي با دستور است که فلان کار خوب است فلان کار بد است؛ گاهي با ذکر ثواب است که فلان کار اين قدر ثواب دارد فلان کار اين قدر عقاب دارد؛ گاهي هم با تحليل است که اين کاري که شما ميکنيد براي چه ميکنيد، براي اينکه نجات پيدا کنيد! در حالي که اين کار به طرف خطر رفتن است. اين تعليم اخلاقي است اين تحليل اخلاقي است در قبال آن دستورهاي اخلاقي.

اين است که حضرت در اين کلمه 126 فرمود من در تعجبم که اينها چرا اين کارها را انجام ميدهند؟! در قرآن کريم فرمود اين گروه جاهلي چون به بتهاي فراوان عادت کردهاند وقتي شنيدند که پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) فرمود «لا اله الا الله» بيش از يک اله در عالم نيست، اينها تعجب کردند، گفتند که ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً﴾، اين همه آلهه را نفي کرده يک اله درست کرده؟! اين يک تعجب مذموم است براي اينکه اينها به جاهليت انس گرفتند وقتي به توحيد ميرسند از توحيد تعجب ميکنند ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً﴾. درباره وحي هم که ميگويند يک کسي ميگويد من با خدا رابطه دارم با غيب رابطه دارم و پيامبرم، چون در بين اينها پيامبري که نبود، وحياي که نبود، حقيقت الهي در جاهليت نبود، اينها از اين کار تعجب ميکنند. يک چيزي که نوآوري است و با سنت جاهلي اينها هماهنگ نيست، از آن تعجب ميکنند. در چند جاي قرآن که سخن از تعجب مشرکين است يکي اين است که ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْ‏ءٌ عُجابٌ﴾[1]، يکي اينکه ﴿أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى‏ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاس﴾[2]‏، يکی هم ﴿أَ إِذا كُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفي‏ خَلْقٍ جَديدٍ﴾[3]، يکي درباره معاد تعجب ميکنند که آيا ما پوسيديم دوباره زنده ميشويم، چون هيچ­کس از قبرستان برنميگردد، پوسيد که پوسيد!.

بنابراين گاهي انسان در اثر انس با عادات بد، يک چيزي خوبي را که ببيند تعجب ميکند؛ گاهي در اثر انس با عقايد بد، يک عقيده خوبي را که ميبيند تعجب ميکند؛ گاهي در اثر انس با اخلاق بد يک خُلق خوبي را که ميبيند تعجب ميکند؛ گاهي هم از سنخ ديگري است در روايات ما هست که خيليها پول ميدهند تا بنده بخرند؛ اما اخلاق بکار نميبرند که آزادها را بخرند « عَجِبْتُ لِمَنْ يَشْتَرِی الْعَبيدَ بِمالِهِ فَيُعْتِقُهُم کَيْفَ لا يَشْتَرِی الاَحْرارَ بِحُسْنِ خُلقِهِ»[4] اين در روايات ما هست که ما تعجب ميکنيم از کساني که پول فراواني ميدهند تا بردهها را بخرند اما اخلاق را رعايت نميکنند تا جامعه به اينها علاقمند بشوند. همه ما نسبت به کسي که خليق است مؤدب است آداب را رعايت بکند نه بيراهه ميرود نه راه کسي را ميبندد، ارادتمند هستيم - چه بشناسيم نه نشناسيم، چه از نزديک با او رابطه داشته باشيم يا نداشته باشيم - بالاخره کسي که نه بيراهه ميرود نه راه کسي را ميبندد بلکه ميکوشد هم به ديگري راه بدهد هم راه خودش را ميرود همه به او علاقمندند. اين بيان نوراني حضرت است فرمود من تعجب ميکنم که مردم مال ميدهند برده ميخرند، اما اخلاق را رعايت نميکنند که آزادگان به آنها علاقمند باشند!.

اشاره شد که تعجب، هم محمود داريم هم مذموم. تعجب مذموم همين است که جاهليت وقتي «لا اله الا الله» را شنيد تعجب کرد که ﴿أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً﴾، اما تعجب محمود باز هم در نهج البلاغه آمده است. وجود مبارک حضرت امير در همان اوايل کلمات حکيمانه، ظاهراً کلمه هشت است فرمود: «اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ» شما اين انسان را نگاه کنيد صدر و ذيلش تعجبآور است او يک قطره آب است بعد چشمي پيدا کرد که دوربين است نزديکبين است نگاه ميکند طبقاتي دارد. گوشي دارد که ميشنود صداها را امواج را تشخيص ميدهد اصلش يک قطره آب بيشتر نبود. «اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ يَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ» با يک تکه گوشت «وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْم‏»، از مجراي نفس تنفس ميکشد از گوش صداها را ميشنود، با بيني بوها را استشمام ميکند همين يک تيکه انسان که اصلش يک قطره آب بيشتر نبود. اين يک تعجب محمودي است. تعجب در بررسي آيات الهي است. تحليل در آيات الهي است.

اما تعجبهايي که مربوط به مسائل اخلاقي و امثال است آنها هم در کلمه 46 گذشت که «سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُك‏»، عجب يک چيز بدي است. يک وقت است انسان يک لغزشي دارد که خودش از اين لغزش شرمنده است. اين سيئهاي که ملحوق به شرمندگي است - که يک نحوه توبه محسوب ميشود - ذات اقدس الهي ممکن است ببخشد، بهتر است از آن کاري خيري که به دنبالش عجب است «سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُك‏»، اين کار خيري که انسان انجام داد بعد گرفتار عجب است، اين من هستم که اين کار را کردم، اين او را به درّه ميبرد به سقوط ميکشاند؛ اما آن پشيماني و نگراني او را اوج ميدهد. فرمود اگر يک کار ناروايي کرديد بعد واقعاً پشيمانيد، اين راه نجات شماست، اما اگر يک کار خوبي کرديد بعد گرفتار عجب شديد اين عجب باعث هلاکت شماست. اين است که در اين کلمه نوراني 46 اين فرمايش را فرمودند. در کلمات ديگر هم هست که حالا باز ميخوانيم.

عمده اين کلمات است که محل بحث است. گاهي تحليل اخلاقي است تعليل اخلاقي است. ميفرمايد که «عَجِبْتُ لِلْبَخِيلِ يَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِي مِنْهُ هَرَبَ» يک انسان بخيل بُخل ميورزد براي اينکه مبادا گرفتار فقر بشود. هماکنون گرفتار فقر است با سختي زندگي ميکند. خدا کسي را به فقر مبتلا نکند. يک بيان نوراني از حضرت امير است که فرمود: «مَا ضَرَبَ اللهُ الْعُبَاد بِسُوطٍ أَوْجَعُ مِنَ الْفَقْرِ»[5] سوط يعني تازيانه. فرمود هيچ تازيانهاي دردناکتر از فقر نيست که کسي با دست خالي به خانه برود. اين است! که ذات اقدس الهي را به برکت قرآن و عترت و وجود مبارک حضرت قَسم ميدهيم که جامعه ما را از اين نجات بدهد. فرمود به اينکه «مَا ضَرَبَ اللهُ الْعُبَاد بِسُوطٍ أَوْجَعُ مِنَ الْفَقْرِ»، اين شخص بخيل براي اينکه به فقر نيفتد الآن خودش را به فقر عادت داده است. فرمود اين کار بدي است يعني راهش اين نيست. اگر کسي بخواهد آينده خوبي داشته باشد بايد ببخشد تا ده برابر بگيرد. فرمود به اينکه شما شنيدهايد که اگر کسي راه خير رفت خدا جبران ميکند، اما نشنيديد که چهطور جبران ميکند! همه ما شنيدهايم که اگر کسي يک درهمي در راه خدا بدهد خدا چند برابر ميدهد، اما فرمود نشنيديد چهطور جبران ميکند. فرمود: «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّةِ»[6] فرمود کنار رود ايستادي يا نه؟ بالاخره هر کدام از ما در شهر يا روستايي که زندگي ميکنيم رودخانه است. شما اگر يک ظرف آب از اين رودخانه برداشتيد همان وقت پُر ميشود. فرمود اينطور نيست که ذات اقدس الهي يک مدتي صبر بکند، نخير! همان وقت به حساب شما ريخته است. حالا شما ديرتر به آن ميرسيد.

يک وقت است که يک باراني آمده در يک باغي و يک سنگی که در جايي فرو رفته يک جاي گودي درست کرده، آدم اين سنگ را بر ميدارد جايش خالي است، مدتها طول ميکشد تا اين جا پُر بشود. يک وقت است که يک ظرف آب از رودخانه ميگيرد اين مثل آن باغ نيست که مدتها طول بکشد تا جا پُر بشود. فرمود يقين داشته باشد که همان وقت جايش را پُر کرده است «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّةِ»، فرمود خدا همان وقت پُر ميکند منتها شايد حالا دير متوجه بشويد. اينطور نيست که حالا ذات اقدس الهي چند ماهي صبر بکند مثل چاله اين سنگي که برداشتند کم­کم پُر بشود، او براي چه صبر بکند؟ اين خداست. فرمود: «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّةِ.

اينجا هم فرمود من تعجب ميکنم يک کسي که فقيرانه زندگي ميکند براي اينکه فقير نشود! چرا اين کاررا ميکند؟ «عَجِبْتُ لِلْبَخِيلِ يَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ» فقري که از آن فرار ميکند «الَّذِي مِنْهُ هَرَبَ وَ يَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِي إِيَّاهُ طَلَبَ» اين شخص فقرانه زندگي ميکند که غني بشود، به آن غنا که اصلاً دسترسي پيدا نميکند، يک؛ به فقري که از آن فرار ميکند مبتلا ميشود، دو. اين تحليل رواني فنّ اخلاق است. اينجا سخن از امر و نهي نيست، بهشت و جهنم نيست. اشاره شد که در مسائل اخلاقي گاهي به چيزي امر ميکنند از چيزي نهي ميکنند، اين يک؛ گاهي ثواب و عقاب اينها را ذکر ميکنند، اين دو؛ گاهي منشأهاي اينها را ذکر ميکنند، سه؛ گاهي تحليل علمي ميکنند، اين چهار؛ اين جزء تحليلهاي علمي است که اگر يک وقتي کسي بخيل بود بايد بداند که از چاه کوچک به چاه بزرگ فرار ميکند. از يک خطر کم به خطر بيشتر فرار ميکند.

بعد فرمود اين شخص کسي است که «فَيَعِيشُ فِي الدُّنْيَا عَيْشَ الْفُقَرَاءِ وَ يُحَاسَبُ فِي الْآخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِيَاءِ» مسئله کيفر و عقاب و ثواب هم هست. اين در دنيا فقيرانه زندگي ميکند ولي در آخرت توانگرانه بايد حساب بدهد. خدا غريق مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) را رحمت کند! ايشان فرمود دو قرن فقراء زودتر از اغنياء وارد بهشت ميشوند، براي اينکه ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾[7] که اين واو جداست، فرمود اينها را بازداشت کنيد ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾. اين فقير که جاي سؤال و کتاب ندارد، چه دَيني دارد بدهد؟ فلان خمس را بده! فلان وجوب را بده! فلان زکات را بده! اينها را ندارد. ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾ چرا؟ چون ﴿إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾، اما او که سؤال و جواب ندارد.اينکه مرحوم کليني نقل کرده که دويست سال فقراء قبل از اغنياء وارد بهشت ميشوند، منظور اين است که زودتر از ديگران به مقصد ميرسند. حالا يا دويست سال يا کمتر يا بيشتر!

«وَ عَجِبْتُ لِلْمُتَكَبِّرِ الَّذِي كَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً وَ يَكُونُ غَداً جِيفَةً» فرمود يک انساني که اولش نطفه بود، پايانش هم جيفه است! اين به انسانيت نميرسد که فخرآور باشد. من تعجب ميکنم کسي که سابقه نطقه داشت، لاحقه جيفه دارد اين فخري ندارد. بعضی يک داستاني را نقل کردند که يک کسي خيلي خرّم و خوشحال و معجبانه داشت عبور ميکرد يا سواره عبور ميکرد، بعد آن يکي گفت اين چه وضعي است که تو داري؟ گفت مگر مرا نميشناسي؟ گفت چرا، ميشناسم. گفت من که هستم؟ گفت تو کسي هستي که دو بار از بولگاه گذشتي. موقع تولد که ميخواستي متولد بشوي از بولگاه پدر گذشتي - انعقاد نطقه - موقعي که ميخواستي به دنيا بيايي از بولگاه مادر گذشتي. دو بار از بولگاه گذشتي، بله من تو را کاملاً ميشناسم. کسي که دوبار از بولگاه گذشت جا براي اينطور زندگي کردن و اينطور فخرفروشي ندارد. اينجا هم وجود مبارک حضرت ميفرمايد که اولش نطفه بود آخرش هم جيفه است، اين ديگر عجب ندارد. اين بالا و پايين نشستن ندارد. اين مقامفروشي ندارد. فرمود کسي که اين چنين است که عجب نميورزد. «عَجِبتُ» براي کسي که اين چنين است «وَ عَجِبْتُ لِلْمُتَكَبِّرِ» که اين است.

«وَ عَجِبْتُ لِمَنْ شَكَّ فِي اللَّهِ وَ هُوَ يَرَى خَلْقَ اللَّهِ» الآن بسياري از مشکلات غرب و غير غرب اين است که مثل کسي که در اتاق سه در چهار دارد زندگي ميکند، اين بيش از چهار متر را نميبيند، بسياري از اينها مشکل جديشان اين است که اصلاً به اين فکر نيستند که بعد از مرگ چيست؟ من مثل درختي هستم که هيزم ميشوم يا مثل پرنده و مرغي هستم که از قفس آزاد ميشوم؟ فقط همين چهار متري را فکر ميکنند - سه در چهار - اين مطلب به ذهنشان نميآيد که من که مُردم مثل درختي هستم که هيزم ميشوم و کسي کاري با من ندارد يا مرغيام که در فضاي باز و آزاد پرواز ميکنم؟

براي انسان فراموشي معاد بدترين درد است. غزه و امثال غزه را جز همين فراموشي چيزي بار نياورد. اصلاً اينها هيچ به اين فکر نيستند که بعد چيست؟ انسان با خاطراتش با رفتارش با کردارش با گفتارش با مجموعه آنچه که کرده است زندگي ميکند و براي همين زنده است. فرمود وقتي که يک تيکه خاک را ذات اقدس الهي به اين صورت درآورده شما دوباره ميگوييد که خدا چگونه مرده را زنده ميکند؟ ﴿كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ‏﴾[8]، قبلاً هيچ بوديد. در پايان سوره مبارکه «يس» ميفرمايد به اينکه ﴿وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ﴾[9]، شما قبلاً که هيچ نبوديد، بار دوم که آسانتر از بار اول است، گرچه براي ذات اقدس الهي بدء و ختم يکي است، نميشود گفت دومي آسانتر از اولي است. ايجاد اقيانوس اطلس برای خدا و  باراندن باران در يک منطقهاي مثل ايران و امثال ايران براي او آسان است؛ يعني يکسان است، نه اينکه آن کار سختتر است اين کار آسانتر است!

اين بيان نوراني حضرت امير است فرمود: «فَاعِلٌ لا بالْحَرَكَةُ»[10] کسي با اراده کار کند نه با حرکت، خسته نميشود. الآن شما يک قطره آب را در ذهنتان تصور کنيد، اقيانوس اطلس را در ذهنتان هم تصور کنيد، به شما سخت نميگذرد، با اراده کار کرديد. با اراده اقيانوس اطلس را به ذهنتان آورديد، با اراده يک قطره آب را به ذهنتان آورديد. اينکه در نهج فرمود «فَاعِلٌ لا بالْحَرَكَةُ»، يعني خستگي ندارد. در بخشي از آيات قرآن فرمود به اينکه مگر ما خسته شديم، رنج برديم؟! اگر ذات اقدس الهي  «فَاعِلٌ لا بالْحَرَكَةُ»، خستگي ندارد اصلاً، مشکل کل ايران را الآن حل بکند فقر را برطرف بکند، مشکلي ندارد؛ منتها يک آه دردمند ميخواهد، يک؛ و مديريت هم ميخواهد، دو؛ و امثال ذلک. اين راه دارد. فرمود اين راه بسته نيست. اين راه باز است. فرمود اين راه را که ذات اقدس الهي براي همه باز کرد، شما عمداً به روي خودتان نبنديد.

«وَ عَجِبْتُ لِمَنْ شَكَّ فِي اللَّهِ وَ هُوَ يَرَى خَلْقَ اللَّهِ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ نَسِيَ الْمَوْتَ وَ هُوَ يَرَى [مَنْ يَمُوتُ‏] الْمَوْتَى» اين که گفتند به زيارت قبور برويد، البته انسان برود عرض ارادت بکند فاتحه بخواند قرآن بخواند براي آنها هم ثواب دارد اما قسمت مهم براي خود زائر ثواب دارد. فرمود وقتي انسان به قبرستان ميرود ميگويد يک روزي هم ما بايد اينجا بياييم. تذکره موت از بهترين عامل­های پند و اندرز است. فرمود من تعجب ميکنم کساني مرگ را فراموش کردند در حالي که مردهها را دارند ميبينند «وَ عَجِبْتُ لِمَنْ شَكَّ فِي اللَّهِ وَ هُوَ يَرَى خَلْقَ اللَّهِ» آيات الهي را ميبينند مخلوق را ميبينند، ولي در وجود خالق شک ميکنند. در سوره مبارکه «جاثيه» منکران سه تا حرف دارند که الآن دامنگير غرب شده است: ﴿وَ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾ يک؛ ﴿نَمُوتُ وَ نَحْيا﴾ دو؛ ﴿وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْر﴾،[11] سه. الآن غرب هم غير از اين سه تا حرف حرف ديگري ندارد، از آنجا هم به جاي ديگر سرايت کرده است. ﴿وَ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾ آخرت خبري نيست! کل وجود برای  دنياست ﴿وَ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾ و در دنيا هم غير از مرگ و زندگي چيزي ديگر نيست. سوم: طبيعت است که مرگ را ميدهد حيات را ميدهد ﴿وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْر﴾.

در همين آيه سوره مبارکه «جاثيه» فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ﴾، اينها روي گمان حرف ميزنند. مبدأيي است بنام الله که اينها را آفريد، يک؛ مرگ و حيات مثل ريگ بيابان ريخته نيست ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾،[12] دو؛ سوم: مرگ و حيات اينطور نيست که به هر کسي برسد ﴿يُحْيي‏ وَ يُميتُ﴾[13] يک احياکنندهاي دارد يک اماتهکننده­اي دارد يک نظمي در عالم است.

در اينجا ميفرمايد من تعجب ميکنم کسي که خلق را ميبيند به خالق پي نميبرد. نظم را ميبيند و به ناظم پي نميبرد «عَجِبْتُ لِمَنْ شَكَّ فِي اللَّهِ وَ هُوَ يَرَى خَلْقَ اللَّهِ وَ عَجِبْتُ لِمَنْ نَسِيَ الْمَوْتَ وَ هُوَ يَرَى [مَنْ يَمُوتُ‏] الْمَوْتَى. وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْكَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَ هُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى»؛ اگر آخرت نباشد ميشود بازي. فرمود ما که دنيا را آفريديم بازيگر نيستيم؛[14] لعب يعني يک چيز بيفايده. مگر انسان تشنه با لعاب دهن سيراب ميشود؟ لعب يعني لعب! مثل اين لعاب دهن است که زود ميآيد و زود هم از بين ميرود. با لعاب دهن کسي سيراب نميشود، با بازي کسي سيراب نميشود. بازي بازي است. ذات اقدس الهي فرمود اين عالم را ما خلق کرديم ما هم که بازيگر نيستيم خداي ناکرده دنيا بياييد هر کسي هر کاري دلش خواست بکند بکند! نخير، هر چه هست حساب شده است. غير ما کسي ديگر دنيا را خلق نکرد، ما هم که اهل بازي نيستيم. هر کاري که انسان انجام داد، براي او هست حسابي دارد کتابي دارد بهشتي هست خداي ناکرده دوزخي هم هست.

در اينجا وجود مبارک حضرت امير روي اين تحليل فرمود به اينکه من تعجب ميکنم که «لِمَنْ أَنْكَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَ هُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى وَ عَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَ تَارِكٍ دَارَ الْبَقَاء»؛ در اين دنيا بالاخره يک زندگي خوبي بايد باشد. فرمود تمام تلاش اين باشد که دار فناء را آباد بکني اما دار بقاء را ويران بکني اين تعجبآور است.

پس تعجب گاهي درباره خلقت خداست که خيلي چيز خوبي است؛ گاهي با افسوس همراه است گاهي با افزون؛ آنجا که انسان تعجب ميکند از آفرينش به آفريدگار پي ميبرد، با افزون روبرو است که فرمود: «عجبتُ» تعجب است که ذات اقدس الهي يک قطره آب را به اين صورت درآورد که با يک مقداري او ميبيند، با يک عضوي او ميشنود و مانند آن؛ از يک طرفي تأثرآور است که انسان دار الفناء را آباد کند و دار البقاء را ويران کند «وَ عَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَ تَارِكٍ دَارَ الْبَقَاء».

اميدواريم که همه ما جامعه اسلامي مشمول نصيحتهاي وجود مبارک حضرت امير باشيم.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . سوره ص، آيه5.

[2] . سوره يونس، آيه2.

[3] . سوره رعد، آيه5.

[4] . فقه الرضاع، ص354 ؛ ر.ک: الامالی(للصدوق)، ص274.

[5]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏20، ص301.

[6]. نهج البلاغه، حکمت138.

[7]. سوره صافات، آيه24.

[8] . سوره بقره، آيه28.

[9]. سوره یس، آيه78.

[10]. ر.ک: نهج البلاغه, خطبه1؛ «مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ لَا بِمُزَايَلَةٍ فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَي الْحَرَكَاتِ وَ الْآلَة».

[11]. سوره جاثيه، آيه24.

[12]. سوره ملک، آيه2.

[13]. سوره بقره، آيه258.

[14]. ر.ک: سوره انبيا، آيه16؛ سوره دخان، آيه38.

​​​​​​​

نظرات