جلسه درس اخلاق مورخه 11 بهمن  (شرح حکمت 128)

جلسه درس اخلاق مورخه 11 بهمن (شرح حکمت 128)

[ آیت الله جوادی آملی ]
در کلمات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) رسيديم به کلمه طيبه 128. در کلمه نوراني 128 وجود مبارک حضرت فرمود: «تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِي أَوَّلِهِ وَ تَلَقَّوْهُ فِي آخِرِهِ فَإِنَّهُ يَفْعَلُ فِي الْأَبْدَانِ كَفِعْلِهِ فِي الْأَشْجَارِ أَوَّلُهُ يُحْرِقُ وَ آخِرُهُ يُورِقُ»؛ ائمه(عليهم السلام) چون موحدانه زندگي ميکردند سيره و سنت آنها توحيد الهي بود، همه موجودات جهان خلقت را آيات الهي ميدانستند، يک؛ و براي بسياري از اينها دعا و ذکر و برنامه خاصي دستور دادند اين دو. وقتي باران ميآمد ذکري ميگفتند، وقتي ابر را ميديدند ذکري ميگفتند، وقتي شمس و قمر را ميديدند ذکري ميگفتند. وقتي هم که باران کم ميآمد يا نميآمد، براي استسقاء، گذشته از آن نماز و گذشته از آن دعاهاي مخصوص، دعاهاي موردي هم داشتند. اين کار هم در نهج البلاغه کاملاً مضبوط است و هم در صحيفه سجاديه.

اينکه در نهج البلاغه آمده است، از وجود مبارک پيغمبر (صلی الله عليه و آله و سلم) هم رسيده است که سرما که ميرسد از اول سرما بپرهيزيد و از آخر سرما استفاده کنيد. تابستان که گرم است وقتی که ميگذرد، پاييز شروع ميشود؛ فرمود از سرماي پاييز که کمکم سرماي زمستان را به همراه دارد بپرهيزيد و خودتان را بپوشانيد، براي اينکه با سرماي پاييز با شما همان کار را ميکند که با درختان شما ميکند. برگهاي درختان شما را ميريزد، اينها را زرد ميکند، بدن اينها را سست ميکند اينها را به خواب فرو ميبرد، اين خاصيت سرماي اول است که از پاييز شروع ميکند.

آخرش که بهار است فرمود از سرماي بهار و بَرد بهار استفاده کنيد؛ همان طوري که سرماي بهار خوابيدهها را بيدار ميکند، مردهها را زنده ميکند، برگها را ميروياند، سرسبز و خرم ميکند، ميوه ميدهد، با بدن شما هم همين کار را ميکند. اين از وجود مبارک پيغمبر (صلی الله عليه و آله و سلم) هم رسيده است که «تَوَقَّوُا الْبَرْدَ فِي أَوَّلِهِ»؛ تقوا کنيد يعني بپرهيزيد «وَ تَلَقَّوْهُ فِي آخِرِهِ». بعد دليلي هم که حضرت ذکر ميکند ميفرمايد اين سرماي اول يعني پاييز «فَإِنَّهُ يَفْعَلُ فِي الْأَبْدَانِ كَفِعْلِهِ فِي الْأَشْجَارِ»؛ همان کاري که سرماي پاييز با درختان شما ميکند با بدنهاي شما هم ميکند لذا خودتان را بپوشانيد. «أَوَّلُهُ يُحْرِقُ وَ آخِرُهُ يُورِقُ»؛ اولش سوزاننده است، بعد پايان سرما که بهار است باعث ورق پبدا کردن برگ پيدا کردن رشد و نمو پيدا کردن و امثال ذلک است.

نهج البلاغه يک سلسله بحثهاي موردي دارد درباره آيات الهي، يک سلسله هم درباره استسقاء دارد، يک سلسله بحثهاي متفرقه هم درباره شمس و قمر و سرما و بادها و امثال ذلک دارد.

در خطبه 115 آنجا تقريباً در همين بخشهاي استسقائي و بهرهبرداري از ابر و باران الهي دعايي دارد که الآن بهترين فرصت است براي همه ما. خطبه 115 نهج البلاغه در استسقاء است که «اللَّهُمَّ قَدِ انْصَاحَتْ جِبَالُنَا وَ اغْبَرَّتْ أَرْضُنَا وَ هَامَتْ دَوَابُّنَا وَ تَحَيَّرَتْ فِي مَرَابِضِهَا وَ عَجَّتْ عَجِيجَ الثَّكَالَی عَلَی أَوْلَادِهَا وَ مَلَّتِ التَّرَدُّدَ فِي مَرَاتِعِهَا وَ الْحَنِينَ إِلَى مَوَارِدِهَا اللَّهُمَّ فَارْحَمْ أَنِينَ الْآنَّةِ وَ حَنِينَ الْحَانَّةِ اللَّهُمَّ فَارْحَمْ حَيْرَتَهَا فِي مَذَاهِبِهَا وَ أَنِينَهَا فِي مَوَالِجِهَا اللَّهُمَّ خَرَجْنَا إِلَيْكَ حِينَ اعْتَكَرَتْ عَلَيْنَا حَدَابِيرُ السِّنِينَ وَ أَخْلَفَتْنَا مَخَايِلُ الْجُودِ»؛ خدايا به گوسفندان ما به مراتع ما به مزارع ما به دشت ما به زندگي ما رحم بکن؛ باران نيامده، اين گوسفندها الآن علاقه ندارند بروند به چرا و اين گاوها علاقه ندارند و اين چوپانها علاقه ندارند، ما هم هيچ علاقهاي نداريم به اين مراکز زندگي، براي اينکه نه باران ميآيد نه آبي دارد نه مزرعي داريم نه مرتعي داريم.

اين ناله کردنهاي حضرت امير(سلام الله عليها) نشان ميدهد که بالاخره عمل کردن به دستور قرآن کريم است خداي سبحان   يک وقت ميفرمايد که اگر فلان کار خير را انجام داديد بهشت ميرويد يا مثلاً اگر صدقه داديد ده برابر پاداش ميگيريد و امثال اين حرفها که اينها هم نعمتهاي الهي و وعدههاي الهي است؛ يک وقت ميفرمايد اگر به ياد من بوديد، من خودم به ياد شما هستم: ﴿فَاذْكُرُوني‏ أَذْكُرْكُمْ﴾،[1] هيچ نمونهاي در قرآن کريم معادل اين نيست. به ياد خدا باشيد، او به ياد شماست. حتي در جريان محبت که فرمود اگر دوست خدا هستيد و بخواهيد خدا دوست شما باشد بايد کاري بکنيد: ﴿إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ﴾[2] صغرا و کبرايي است که در قرآن کريم است. خداي سبحان به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايد که تو حبيب من هستي، وقتي تو حبيب الله شدي محور محبت هستي، وقتي محور محبت شدي اگر کسي بخواهد محب من بشود از راه توست يعنی محور محبت تويي.  به مردم بگو ﴿إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ﴾؛ اگر شما دوست خدا هستيد که خب وظيفه شماست، پاداش اين را هم خدا به شما ميدهد و مشکل شما را هم حل ميکند؛ ولي اين کافي نيست! اگر بخواهد در مدار محبت با خدا رابطه داشته باشيد شما هم بشويد حبيب الله، کسي خليل است، کسی حبيب الله است، کسی کذا و کذا است، شما اگر بخواهيد حبيب الله بشويد راهي دارد.

اگر شما دوست خدا هستيد که اين هنر نيست، خدا هم مشکل شما را ممکن است حل کند؛ اما اگر بخواهيد محبوب خدا بشويد حبيب الله بشويد بايد در مدار کعبه محبت حرکت کنيد. نبوت، کعبه محبت است، بيت الله است؛ اگر در مدار اين حبيب حرکت کنيد،   هر کس در مدار اين حبيب حرکت کند ميشود حبيب. آن بيت طوري است که اگر به دورش بگردي ميشود حاجي و اين بيت طوري است که اگر دورش بگردي ميشوي حبيب. ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ﴾، اين مجزوم به آن جواب امر است ﴿فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْکُم﴾، نه «يحبِبُکُم»! ﴿يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ﴾. اگر بخواهيد حبيب الله بشويد بايد دور حبيب الله بگرديد. اين غير از آن است که اگر ميخواهيد مشکل شما حل بشود يا مريض شما نجات پيدا کند يا وضع مالي شما خوب بشود، آنها راههاي ديگر دارد آنها کارهاي جزئي است، اگر بخواهيد حبيب الله بشويد بايد طوافتان در دور خانه حبيب الله باشد: ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ﴾. اين «يحبب» مجزوم است چون جواب آن امر است؛ اگر مطيع شديد محبوب خدا ميشويد! حالا بالاتر از اينکه چيزي نيست، خدا دوست آدم باشد همه مشکلات را حل ميکند.

از اين بالاتر مسئله ذکر است؛ در مسئله ذکر فرمود: ﴿فَاذْكُرُوني‏ أَذْكُرْكُمْ﴾. ديگر شرط نداشت، کجا بگرديد نداشت! فرمود به ياد من باشيد _اين هم مجزوم است_ ﴿فَاذْكُرُوني‏ أَذْكُرْكُمْ﴾؛ اگر به ياد من باشيد من هم به ياد شما هستم. اين يا اصلاً نمونه ندارد در قرآن، يا کمياب است. يک وقت است که ميفرمايد اگر شما اين کار را بکنيد من مال شما را زياد ميکنم، علم شما را زياد ميکنم  اولاد ميدهم مقام ميدهم؛ اما فرمود شما مذکورِ من میشويد و من ميشوم ذاکر.

  ذکر الله آن است که انسان را از ماسواي خدا دور کند و منزه کند او را «عمّا حرّمه الله»؛ او را از حرامهاي الهي دور کند؛ فرمود: ﴿فَاذْكُرُوني‏ أَذْكُرْكُمْ﴾.

در خطبه 115 دارد که خدايا، مبادا ما را به وسيله گناهان ما بگيري؛ ما گناه کرديم، اين گوسفندها و اين مراتع و اين مزارع چه گناهي کردند. «وَ انْشُرْ عَلَيْنَا رَحْمَتَكَ بِالسَّحَابِ الْمُنْبَعِقِ وَ الرَّبِيعِ الْمُغْدِقِ»؛ اين مادر، فرزند پيدا کند عقيم نشود؛ طوري بشود که   تلقيح بکنند اولاً؛ و ثانياً ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾[3] که شد و تلقيح شدند و باردار شدند، سقط نکنند و بارشان را به زمين بگذارند. اين دعاي نوراني حضرت است در نهج البلاغه در خطبه 115.  تعبيرات ديگري هم وجود مبارک حضرت در اين زمينه دارد.

در صحيفه سجاديه، وجود مبارک امام سجاد، غير از آن دعاي استسقاء، بيان نوراني ديگري دارند درباره اينک ابرها چه سمتي دارند، برنامههاي آنها چيست و وظيفه درباره ابرها چيست. در دعاي 36 که «وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا نَظَرَ إِلَی السَّحَابِ وَ الْبَرْقِ وَ سَمِعَ صَوْتَ الرَّعْدِ» اين چيزها را ميخواند: «اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَيْنِ آيَتَانِ مِنْ آيَاتِكَ، وَ هَذَيْنِ عَوْنَانِ مِنْ أَعْوَانِكَ، يَبْتَدِرَانِ طَاعَتَكَ بِرَحْمَةٍ نَافِعَةٍ أَوْ نَقِمَةٍ ضَارَّةٍ، فَلَا تُمْطِرْنَا بِهِمَا مَطَرَ السَّوْءِ، وَ لَا تُلْبِسْنَا بِهِمَا لِبَاسَ الْبَلَاءِ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَنْزِلْ عَلَيْنَا نَفْعَ هَذِهِ السَّحَائِبِ وَ بَرَكَتَهَا، وَ اصْرِفْ عَنَّا أَذَاهَا وَ مَضَرَّتَهَا، وَ لَا تُصِبْنَا فِيهَا بِآفَةٍ، وَ لَا تُرْسِلْ عَلَی مَعَايِشِنَا عَاهَةً. اللَّهُمَّ وَ إِنْ كُنْتَ بَعَثْتَهَا نَقِمَةً وَ أَرْسَلْتَهَا سَخْطَةً فاِنّا نَسْتَجِيرُكَ مِنْ غَضَبِكَ، وَ نَبْتَهِلُ إِلَيْكَ فِي سُؤَالِ عَفْوِكَ، فَمِلْ بِالْغَضَبِ إِلَی الْمُشْرِكِينَ» اين غضبت را به آن طرف ببر «وَ أَدِرْ رَحَی نَقِمَتِكَ عَلَی الْمُلْحِدِينَ» اين آسياي انتقام را که ميگردد، از ما و امثال ما اين عذاب را دور بدار.

«اللَّهُمَّ أَذْهِبْ مَحْلَ بِلَادِنَا بِسُقْيَاكَ، وَ أَخْرِجْ وَحَرَ صُدُورِنَا بِرِزْقِكَ، وَ لَا تَشْغَلْنَا عَنْكَ بِغَيْرِكَ، وَ لَا تَقْطَعْ عَنْ كَافَّتِنَا مَادَّةَ بِرِّكَ، فَإِنَّ الْغَنِيَّ مَنْ أَغْنَيْتَ، وَ إِنَّ السَّالِمَ مَنْ وَقَيْتَ. مَا عِنْدَ أَحَدٍ دُونَكَ دِفَاعٌ، وَ لَا بِأَحَدٍ عَنْ سَطْوَتِكَ امْتِنَاعٌ، تَحْكُمُ بِمَا شِئْتَ عَلَی مَنْ شِئْتَ، وَ تَقْضِي بِمَا أَرَدْتَ فِيمَنْ أَرَدْتَ» تا اين دو جمله اخير که فرمود: «فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَی مَا وَقَيْتَنَا مِنَ الْبَلَاءِ، وَ لَكَ الشُّكْرُ عَلَی مَا خَوَّلْتَنَا مِنَ النَّعْمَاءِ، حَمْداً يُخَلِّفُ حَمْدَ الْحَامِدِينَ وَرَاءَهُ، حَمْداً يَمْلَأُ أَرْضَهُ وَ سَمَاءَهُ‏»؛ شکري بکنيم که آسمان و زمين پر از شکر ما بشود يعني آثارش روشن بشود؛ همه مردم به طرف دين گرايش پيدا کنند. آنگاه در جمله آخر دارد: «إِنَّكَ الْمَنَّانُ بِجَسِيمِ الْمِنَنِ، الْوَهَّابُ لِعَظِيمِ النِّعَمِ، الْقَابِلُ يَسِيرَ الْحَمْدِ، الشَّاكِرُ قَلِيلَ الشُّكْرِ، الْمُحْسِنُ الْمُجْمِلُ ذُو الطَّوْلِ»؛ طول يعني برکت؛ خدا ﴿ذی الطّول‏‏﴾[4] است يعني نافع. ميگويند اين «لا طائل تحته» _که در کتابهاي فقهي ما هم هست_ يعني فايدهاي ندارد، اين بحث فايده علمي نداشت يا اين مطلب فايده علمي نداشت؛ نه اينکه طائل يعني طولاني، طول يعني نعمت. «لا طائل تحته» يعني اين حرف، فايده ندارد؛ حرفهاي غيرعلمي فايده ندارد. در قرآن کريم که دارد خدا ﴿ذی الطّول‏‏﴾ است يعني برکت ميدهد. اينکه در کتابهاي فقهي دارد که اين طائلي تحتش نيست يعني برکت علمي ندارد؛ حرف غير علمي برکت ندارد؛ «لا طائل تحته».

اينجا هم دارد که «ذُو الطَّوْلِ»، خداست يعني برکت از اوست. «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، إِلَيْكَ الْمَصِيرُ».  اين پايان دعاي سي و ششم صحيفه سجاديه است، آن هم بخشي از خطبه نوراني 115 نهج البلاغه است البته آن مفصل است.

غرض اين است که خداوند وضع بارداري ابرها را مشخص ميکند، چه کسي عقد زوجيت ميخواند را مشخص ميکند، کدام باد است که تلقيح ميکند و تزريق ميکند و ابر بيبار را باردار ميکند را هم مشخص ميکند، کجا هم بايد ببارند چند قطره بايد ببارند را هم مشخص ميکند. امام باقر (عليه السلام) يک بيان نوراني دارد که اين ابرها مرتّب رسالتشان را انجام ميدهند ولي اگر ملتي، قابل و لائق نباشند و همواره سعي بکنند مشکلاتي براي جامعه ايجاد کنند، ذات اقدس الهي دستور ميدهد اين ابرها امانتهايشان و بارهايشان را در درياها خالي کنند. [5]   

غرض اين است که ياد خدا و نام خدا که انسان نه بيراهه برود و نه راه کسي را ببندد، دنيا و برزخ و آخرت آدم را تأمين ميکند که ما اميدواريم جامعه ما اين چنين باشد.

 اين شعر معروف که

                                   گفت پيغمبر به اصحاب کبار              تن مپوشانيد از باد بهار

از همين حديث نوراني گرفته شده است.

همه کلمات روايات، در يک حد نيست؛ مثل اينکه آيات قرآن هم همين طور است که «کي بُود تبّت يدا مانند يا ارض ابلعي». اين ﴿يا أَرْضُ ابْلَعي‏‏﴾ اصلاً آدم را متحير ميکند! ﴿يا أَرْضُ ابْلَعي‏ ماءَكِ  وَ يا سَماءُ أَقْلِعي‏﴾؛[6] آسمان تو اين کار را بکن، زمين تو اين کار را بکن، چشم! در جريان نوح که آن باران فراواني آمده آبها از زمين جوشيده باران از بالا آمده، دستور رسيد: ﴿يا أَرْضُ ابْلَعي‏ ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعي وَ غيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْر‏﴾؛ دستور ميدهد زمين دهن باز کن ببر، چشم! آسمان ديگر نبار، چشم!  «کي بُود تبّت يدا مانند يا ارض ابلعي». آن که مطوّل خوانده ميفهمد، آن که ادبيات خوانده ميفهمد، آنها فصاحت تدريس کرده بلاغت تعريف کرده ميفهمد که خيلي فرق است بين ﴿تبّت يَدا ابی لَهب‏﴾[7] با اين دو تا!  

يک علي(صلوات الله عليه) ميخواهد که اين حرفها را بشنود و بفهمد و به ما بگويد. زمين ميفهمد، آسمان ميفهمد، ابر ميفهمد، هوا ميفهمد. اين طورحرف زدنها همان طور که در قرآن يکسان نيست يعنی در بعضي جاها هست در بعضي جاها نيست، در نهج البلاغه هم همين طور است در کلمات نوراني پيغمبر هم همين طور است.

اين سطري که در نهج البلاغه، پشت سر همين جمله است، از محکمترين اصول قانون اساسي اسلام است؛  کلمه 129 اين است که

  «عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَكَ يُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِي عَيْنِك»؛ اگر خدا را به بزرگي شناختي، ماسوای خدا نزد تو کوچک است؛ اگر او در چشمانت بزرگ بود غير او را بزرگ نميشماري؛ «عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَكَ يُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِي عَيْنِك».

اين جمله در بيانات نوراني پيغمبر به اين صورت آمده است که «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق».[8] اين جمله کوتاهي است، اين به منزله قانون اساسي است. فرمود هيچ کسي حق ندارد که در برابر خدا حرف غير خدا را گوش بدهد: «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق».

وجود مبارک پيغمبر با حضرت امير(سلام الله عليهما) در گزارشها و سخنرانيها فرقشان اين است که وجود مبارک پيغمبر آن سخنرانيهاي طولاني مثلاً سه چهار صفحهاي و اينها را خيلي کم دارد اما حضرت امير حسابش جداست. گاهي يک حادثهاي پيش ميآيد يک کسي را دارند تشييع ميکنند، وجود مبارک حضرت امير هم رسيده میفرمايد چه خبر است، گفتند کسي مرده است. حضرت آنجا ايستاده به اندازه يک سوره طولانی قرآن سخنراني کرد که همان طوري که خيلي تلاش و کوشش ميخواهد تا آدم يک سوره قرآن را بفهمد، اين سخنراني ارتجالي او به اندازه يک سوره طولانی قرآن است نه به اندازه سخنرانيهاي عادي.

اين قدرت فقط قدرت الهي است که آدم ارتجالاً به اندازه يک سور طولانی، تالي تلو يک سوره طولانی سخنراني بکند. اينها در کلمات نوراني حضرت امير هست.

خدا غريق رحمت کند مرحوم مجلسي اول را! «من لا يحضره الفقيه» را که مرحوم صدوق نوشتند ايشان شرح کرده است. فرق مجلسي اول و دوم خيلي زياد است! مجلسي اول مقام خاصي داشت، در آن کتابش هم ادعا ميکند که من بيش از صد هزار نفر را هدايت کردم اما يک نفر از آنها که من ميخواستم پيدا نشد! [9] اين را خودش صريحاً در همان شرح «من لا يحضره الفقيه» ادعا ميکند. اين کم آدمي نيست؛ هم امام جمعه وقت بود هم مرجع وقت بود هم فقيه بود، من لا يحضره الفقيه را به خوبي شرح کرد؛ گفت من صد هزار نفر را هدايت کردم اما يک نفر از آنها که من ميخواستم پيدا نشد يعنی کسي که ﴿فَاذْكُرُوني‏ أَذْكُرْكُمْ﴾ باشد.

  اين جمله «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق»، اول گفته پيغمبر است بعد گفته حضرت امير(سلام الله عليهما) که انسان هيچ حق ندارد در برابر دين خدا حرف غير خدا را مقدم بدارد. اين «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق» در کلمه 165 نهج البلاغه از همين کلمات قصار آمده است که «قَالَ عليه السلام «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق». اين جملهاي که «عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَكَ يُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِي عَيْنِك»، نتيجهاش همين است که در جمله 165 آمده است که «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق». اگر بنا شد کسي کاري انجام بدهد بايد دستور خالقش را انجام بدهد.

   اينکه فرمود بهشت ميدهم و امثال اينها، حساب ديگر است، اين فوقِ بهشت ميدهم است، فوقِ ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[10] ميدهم است! آن ﴿فَاذْكُرُوني‏ أَذْكُرْكُمْ﴾، چيزي است که برای اولياي مقربين است که زير مجموعه آن، بهشتی هست و بهشتيها که خود اينها حق شفاعت دارند. فرمود به ياد من باشيد من به ياد شما هستم: ﴿فَاذْكُرُوني‏ أَذْكُرْكُمْ﴾؛ اما اعمال ديگر مثلاً اعتکاف کردي نماز شب خواندي و امثال اينها، بهشتي دارد که ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾، بعد اين دو بهشتي که ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾؛[11] اين دو بهشت را اين دو باغ را به شما ميدهند، بعد فرمود: ﴿وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾؛[12] کنار اين دو باغ، دو باغ ديگر هم هست که آنها را هم باز به شما ميدهند. اينها مربوط به اعمال صالحه است که اگر کسي موفق شد که نه بيراهه برود نه راه کسي را ببندد، اينها نصيبش ميشود؛ اما ﴿فَاذْكُرُوني‏ أَذْكُرْكُمْ﴾، يک حساب ديگر دارد. در همين دعاهاي هر روز ماه پربرکت رجب هست که «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي جَمِيعِ مَا يَدعوکَ به»؛[13] حالا اگر کسي به اعتکاف موفق نشد با اين دعاها سر و کار داشته باشد، بالاخره ماه رجب را از دست ندهيم! اين ماه رجب و ماه شعبان و ماه رمضان از بهترين فرصتهاست که بهار ما و ربيع ما همينهاست.

 بهار شما قرآن کريم است؛ اگر بهار ميخواهيد حشرتان با قرآن کريم باشد. تفسير قرآن، عمل به قرآن، تبيين قرآن، احکام قرآن از يادتان نرود. اين تعبير «ربيع القلوب»[14] در نهج البلاغه هست. اين بهار [طبيعت]، ربيع بدن است، بدن را ميپروراند، چيز خوبي هم هست؛ اما آنکه «ربيع القلوب» است و دلپرور است، قرآن کريم است.

 اگر  قرآن کريم «ربيع القلوب» شد، هم انسان خودش موفق ميشود که به «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِق» عمل کند و هم جامعه اين چنين ميشود.

شهدا علما صلحا بزرگاني که در اين راه شربت شهادت نوشيدند يا کساني که شهيدپرور هستند، آن علماي بزرگي که قلم آنها و قدم آنها باعث پرورش شهيدان شد که «مِدَادُ العُلَمَاء اَفضَل مِن دِمَاءِ الشُّهَدَاء»[15] و الآن ما در کنار سفره اينها نشستهايم، اگر _إن شاء الله_ از اينها برکاتی پيدا کرديم و جامعه ما جامعهاي شد که منزه از اختلاس و امثال ذلک شد، مبرّاي از رشاء و ارتشاء شد، منزه شد از اينکه بياحساس باشد و درکي نکند _زيرا بايد درک کرد که اين همه نعمتهايي که هست چگونه بايد جامعه را اداره کرد، چگونه بايد ارزاني را ايجاد کرد، چگونه بايد مشکلات مالي را حل کرد_ و اينکه انسان درد جامعه را داشته باشد، اين راهي است که کمکم آدم را نزديک ميکند به ياد خدا بودن، آن وقت اگر کسي به ياد خدا بود، ﴿فَاذْكُرُوني‏ أَذْكُرْكُمْ﴾.

 اين دو جمله کوتاه نهج البلاغه در کنار هم هستند که اميدواريم به برکت اينها همه ما کساني باشيم که اين امانت را به دست صاحبمان بدهيم! اين چيز محالي نيست؛ ما نشد، ديگري! خب چرا ما نباشيم؟! چرا ما طوری نباشيم که اين را به دست صاحب اصلياش بدهيم؟! اين نه محال است نه ما بيلياقت هستيم؛ بالاخره ما فرزند همين حوزه هستيم؛ اين را بالاخره دور ندانيد! بالاخره کاري باشد که انسان در پيشگاه وجود مبارک حضرت _ان شاء الله_ روسفيد باشد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]. سوره بقره، آيه152.

[2]. سوره آلعمران، آيه31.

[3]. سوره حجر، آيه22.

[4]. سوره غافر، آيه3.

[5]. الکافی، ج2، ص272.

[6]. سوره هود، آيه44.

3.سوره مسد، آيه1.

[8]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص381.

2.روضةالمتقين(ط_القديمة)، ج13، ص128.

[10]. سوره آلعمران، آيه15.

[11]. سوره الرحمن، آيه46.

[12]. سوره الرحمن، آيه62.

1.مصباحالمتهجد، ج2، ص803.

2.نهجالبلاغه، خطبه110

[15]. ر.ک: من لا يحضره الفقيه، ج4، ص399.

نظرات