کلمات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) مثل ساير ائمه(عليهم السلام) منسجم و علمي است، الا اينکه سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) فرصت نکردند که همه کلمات را جمع بکنند و خطبهها يا نامهها يا کلمات نوراني يکجا ذکر بشود؛ لذا خطبهها تقطيع شده است و نامهها تقطيع شده است و کلمات نقطيع شده است. گاهي به يک مناسبتي در تشييع جنازه و مانند آن وجود مبارک حضرت ارتجالاً يکجا به اندازه يک سوره قرآن سخنراني ميکنند، همهاش دقيق، عميق، علمي. اين چه قدرتي است خدا ميداند!. اين کتاب متأسفانه تقطيع شده است، تجزيه شده است، تکهپاره شده است و نقل شد؛ لذا اين کتاب در حوزهها به عنوان يک مرجع علمي شناخته نشده است. بعضی از فقها يک بحثي را که از نهج البلاغه ميخواستند نقل کنند ميفرمودند: «و في مرسلة الرضي»، اين خيلي از عظمت و شکوه اين کتاب کم ميکند. يعني يک روايت مرسلهاي است که سند ندارد و سيد رضي اين را نقل کرد! اين مرسله رضي کجا، نهج البلاغه علي کجا!. اين کتاب اصلاً در حوزهها متروک بود و مثل همه ما که براي سخنرانيهايمان براي مواعظ خصوصيمان يک دفتري داريم و کلماتي را، بخشي از قرآن بخشي از روايات را، در آن جمع ميکنيم، گويا سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) براي خودش اين کلمات را انتخاب کرده است لذا اين کلماتي که به عنوان کلمات قصار نقل شده است، قبلش معلوم نيست بعدش معلوم نيست! ما با دو عامل ميتوانيم کلمات معصومين را مثل ساير کلمات بفهميم: يکي السباق، يکي السياق. اين حرفي است که در اصول براي همه ما ثابت شد. سباق همان است که «ما ينسبق من اللفظ الي الذهن» که در اصول از آن به تبادر ياد ميشود. سياق مشاهده قبل و بعد و شأن نزول و امثال ذلک است. ما وقتي سباق نداشته باشيم سياق هم نداريم. ما وقتي قبل نداشته باشيم بعد نداشته باشيم، شأن نزول نداشته باشيم، سياقي در کار نيست. وقتي از سياق محروف شديم سباق هم نداريم تبادر نداريم. از يک کلمهاي که قبلش معلوم نيست بعدش معلوم نيست، چه چيزي ميخواهد به ذهن شما تبادر کند؟! لذا اين کتابي که اخيراً به اين صورت درآمده است بنام «تمام نهج البلاغه» از بهترين برکات است که اين خطبه از اول تا آخرش مشخص ميشود، علمي يعني علمي! يک کسي ميتواند از متن چيزي بفهمد، ميگويد روي تبادر اين جمله به اين معناست. براي اينکه قبلش هم تأييد ميکند بعدش هم تأييد ميکند ميشود السياق. خودش هم ظهور دارد، السباق. آن وقتي کلمات ارباً اربا شد نه قبل معلوم شد نه بعد معلوم شد، سياق که رخت برميبندد سباق را هم از دست ميدهيم. فهميدن نهج البلاغه بدون عامل سباق بدون عامل سياق، همين ميشود که گفته میشود«مرسله رضي»! چندين يعني چندين سال قبل ما اين مطلب را مطرح کرديم که گفتنِ مرسله رضي از جلال و شکوه اين کتاب خيلي کم ميکند. مرسله رضي چيست؟ اين مسند است معتمد است سباق دارد سياق دارد يک کتاب قوي است. الآن ما اين کلمات کوتاه و نوراني حضرت را با مشاهده اين کلمات مبسوطي که ايشان در کتاب شريف تمام نهج البلاغه دارد، فحص ميکنيم تا معلوم بشود که قبلش چه بود؟ بعدش چه بود؟ تا السياق بدست ما بيايد در سايه السياق، السباق بدست ما بيايد وگرنه کلمهاي که نه اول دارد نه آخر دارد، چه چيزي از آن به ذهن شما ميخواهد بيايد؟! مطلب ديگر آن ست که بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) درباره معارف فراوان است، يکي درباره معرفت نفس است. درباره معرفت نفس فرمود انسان اگر خودش را بشناسد خداشناس خوبي خواهد بود[1]، چه اينکه از وجود مبارک پيغمبر هم اين حديث نقل شده است که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[2] بعد هم فرمود: «أَعْرَفُكُمْ بِنَفْسِهِ أَعْرَفُكُمْ بِرَبِّه»[3] حالا يا اين از اصل است يا از فر يعني «أَعْرَفُكُمْ بِنَفْسِهِ»، کسي است که «أَعْرَفُكُمْ بِرَبِّه» باشد يا نه، کسي اعرف به رب ميشود که اعرف به نفس باشد. به هر تقدير معرفت نفس گاهي براي توحيد است و به برکت توحيد، مسئله وحي و نبوت است. گاهي - که قسمت مهم فرمايش حضرت است - براي معرفت امام است. ما قبل از اينکه امام بيرونمان را بشناسيم که علي بن ابيطالب و اهل بيت(عليهم السلام) هستند بايد امام درونمان را بشناسيم. نفس و شؤون نفس يک درياي عظيمي است بالاخره امام ما کيست؟ ما هم قواي علمي فراواني داريم هم قواي عملي فراواني داريم. ما عقل نظري داريم براي انديشه و زير مجموعه عقل نظري، قوه واهمه است قوه خيال است که اينها کارشان فهميدن است حالا يا کلي يا جزئي، يا صور خيالي و مانند آن. دستگاه انديشه را اين سه چهار نيرو اداره ميکند، عقل نظري فرمانرواي کل است واهمه و خيال همچنين هستند، در بعضي از امور خيال بايد قوي باشد در بعضي از امور واهمه بايد قوي باشد. در نهايت براي تصميمگيري کل عقل نظري بايد قوي باشد که انسان ميفهمد. اين قوا در حوزه و دانشگاه فعال است که آدم عالم ميشود. اما همانطوري که در بحثهاي قبل روشن شد هيچ کاري از حوزه و دانشگاه ساخته نيست، چون علم هيچ اثري در کار آدم ندارد. علم علم است. اين خوب است، آن بد است، اين حلال است، آن حرام است. ما با جزم که زندگي نميکنيم، ما با عزم زندگي ميکنيم. اراده، عزم، فعاليت، اين به دست کيست؟ عمل به دست کيست؟ اين هيچ ارتباطي با عقل نظري ندارد. عقل نظري کارش اين است که اين است، اين خوب است، اين حلال است، آن حرام است. بسيار خوب هست، خيلي چيزها هست! قرآن کريم ميفرمايد يک عده صد درصد يقين دارند که چه چيزي بد است، اما اعتنا نميکنند ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[4]؛ يعني يقين دارد که اين کار اختلاس است، يقين دارد اين کار بد است، اما انجام ميدهد. چون عقل نظري فقط در حوزه و دانشگاه کاربرد دارد که عالم بشوند همين! عالم شدن، دانشمند شدن، فقيه شدن وَ وَ وَ نيمي از راه است. با علم که کار پيش نميرود. با جزم که کار پيش نميرود. آنکه حوزه بدن را اداره ميکند عزم است که به دنبال عزم، اراده و فعاليت و کوشش ميآيد. اين برای مسجد و سحرخيزي و نماز جماعت و نماز جمعه و قرآن و دعا و ناله و گريه است. اين بله، آدم را ميسازد. ما پنجاه درصد کارمان به وسيله عقل نظري است. ائمه فرمودند بسيار خوب، عقل نظري خيلي خوب است عالم شدن واجب است و اصراري هم دارند که جامعه عالم بشود، قرآن هم اصراري دارد جامعه عالم بشود، ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ﴾[5] را قرآن گفته، وجوب تعليم و تعلّم را قرآن گفته. مرحوم کليني اين روايت را نقل ميکند که تعليم قبل از تعلّم واجب است؛ يعني ذات اقدس الهي قبل از اينکه به مردم بفرمايد برويد عالم بشويد، به علما دستور داد که برويد معلّم بشويد «لأن التعليم قبل العلم»[6]. اين بيان نوراني حضرت در کافي مرحوم کليني است. مسئله علم تأمين است هم براي علما هم براي متعلمين هم براي ديگران؛ اما فرمود که اين علم ممکن است اصلاً به درد نخورد بلکه راهزن باشد: ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا﴾، اين ﴿وَ اسْتَيْقَنَتْهَا﴾ يقينيتر و دقيقتر از «تيقّن» است. ﴿وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾. اين يک اصل کلي قرآن است که يک عده خواه در حوزه خواه در دانشگاه يک مطلب را يقين ميدانند که خوب است اما يا زير ميز يا روي ميز! دستبردار نيستند. چرا؟ براي اينکه اينها امام ندارند. امام ما حوزه و دانشگاه نيست، امام ما عقل و استدلال و فلسفه و کلام و فقه و اينها نيست، امام ما «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[7] است. عقل عملي است. اين بيان نوراني امام(سلام الله عليه) که فرمود تدبير، مديريت، تصميم، عزم، اراده، اين کار را اداره ميکند، منتها آنها کمکياند، اول انسان بايد عالم بشود بعد وقتي حوزه جزم محقق شد معلوم شد که چه چيزي حرام است و چه چيزي حلال است، چه چيزي پاک است و چه چيزي نجس است، اين بايد تصميم بگيرد، عقل اين است. اين بايد امام زندگيتان باشد. وقتي امام زندگيتان مشخص شد، شما ميشويد امت اين امام «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان». آن روايتها که چند روز قبل خوانديم فرمودند حوزه کار خوبي است عالم بشويد مجتهد بشويد محقق بشويد، اما اين علمتان را بايد عقال کنيد. عقال بدست عقل است، بدست حوزه و دانشگاه نيست. فرمود: «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَلُ»،[8] اين علم سرکش است. حلال را حرام ميکند، حرام را حلال ميکند، بد را خوب ميکند، خوب را بد ميکند. نه تنها فرعون آن کاره بود که وجود مبارک موساي کليم فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛[9] براي تو مسلّم شد صد درصد يقين پيدا کردي که حق با من است، اما بيراهه ميروي. اين بيان نوراني موساي کليم به فرعون به صورت اصل کلي در قرآن کريم آمده است که يک عدهاي يقين دارند صد درصد ميدانند که بهشتي هست جهنمي هست هيچ ترديدي ندارند، خدا گفته پيغمبر گفته، اما بيراهه ميروند. چرا؟ چون علم امام زندگي نيست. رهبري برنامه را عقل عملي به عهده دارد. آنکه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»، اين عقل اين زانوهاي سرکش علوم را عقال ميکند. اين بيانها بوسيدني نيست؟ اين تحليل رواني نيست! حضرت فرمود: «التَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَلُ»، علم تا عقال نشود سرکشي دارد. آمار متنبّيان هم کمتر از آمار انبياء نيست. هر جا يک پيغمبر آمد، چندين متنبّي هم در کنارش آمدند. فرمود اين درسها تا عقال نشود زانوي اين شترهاي چموش را تا عقلي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» عقال نکند، نه حوزه وظيفهاش را انجام ميدهد نه دانشگاه، اما وقتي عقال شد، اين ميشود عقل ممثّل. اين عزمش با آن جزم هماهنگ است. هر جا حق جزم پيدا کرد که چه چيزي حق است عزم ميکند که عمل بکند و منتظر چيزي نيست. اين رهبر ماست اين امام ماست اين عقال کننده همه دانشهاي ماست هم وهم و خيال را عقال ميکند هم به عقل ميگويد حالا که فهميدي عمل بکن و شبههافکني نکن و مانند آن. اما اين بيانات نوراني حضرت امير اينها در يک جايي نقل شده، در يک جايي بيان شده که شرح آن اصل کلي است؛ يعني اگر فرمودند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»، از آن طرف هم فرمودند بعد از اينکه امام و نبي بيروني و جهاني را شناختند، امام خودشان را هم ميشناسند که امام من کيست؟ من به دستور علم عمل بکنم؟ علم چموشي ميکند. به دستور عقل عمل بکنم که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» است، اين خيلي خوب است. اگر آدم در تهذيب نفس در تربيت نفس فقط موعظه ميخواهد گوش بدهد، اين به جايي نميرسد، البته يک آدم سادهاي است که إنشاءالله بهشت ميرود؛ اما در مورد خطر، آنکه تصميم را و عزم را رهبر قرار ميدهد و حاکم بر علوم قرار ميدهد، همان عقل عملي است. گفتند خواب آدم عاقل بهتر از عبادت بيگانه است. از بس اين شخص داراي امامت است «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان». اين رواياتي که قبلاً خوانده شد فرمود علم فراوان است شما بايد مجتهد بشويد، ما هميشه شاگرد نميخواهيم، ما ميخواهيم کساني تربيت بشوند که «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»[10] حضرت فرمود همهتان که نبايد شاگرد باشيد، خيلي از شما بايد مجتهد باشيد. ما اصول اوليه را ميگوييم شما فروع را از اين اصول استنباط کنيد ميشويد مجتهد «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيع»، اجتهاد يعني همين، ردّ فرع به اصل، ارجاع اصل به فرع، اين ميشود اجتهاد. فرمود کار شما مجتهد شدن است. اگر مجتهد شديد، هم مشکل خودتان هم مشکل جامعه را حل ميکنيد. اين کار شماست. ولي علم «بما أنه علم» تا عقال نشود جامعه را اصلاح نميکند، آن وقت ميشود «الْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاء»[11]. آن وقت ميشود اگر کسي در اين راه عالمانه و محققانه تلاش و کوشش کرد «دُعِيَ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ عَظِيماً»،[12] در باطن عالم از او به عظمت ياد ميشود، براي اينکه او عقال کرده مدتي زحمت کشيده عالم شده مدتي زحمت کشيده اين دست و پاي علم را عقال کرده که بيراهه نروند. حالا نگاه کنيد اين چند جمله نوراني همهشان خوب است اما معلوم نيست قبلش چيست؟ بعدش چيست؟ با کيست؟ اينگونه از کلمات هيچ يعني هيچ کتاب علمي نيست، فقط مفردات است. با اين مفردات که نميشود که آدم تحقيقات اجتهادي بکند! در ذيل سيد رضي(رضوان الله عليه) اين کلمه 123 فرمود: بعضيها اين را حديث وجود مبارک پيغمبر ميدانند. اينکه ميبينيد تفاوت نسخه است، بين اين نسخه مشهور بين ما حوزويها با بعضي از نسخههاي نهج البلاغه اين است که آنجا که سيد رضي ميفرمايد بعضي جاها را از پيغمبر نقل کردهاند، اين آقايان اين را در حديث نبوي نقل ميکنند و در نهج البلاغه نقل نميکنند. يکي از چيزهايي که سيد رضي ميفرمايد اين را از پيغمبر نقل کردند و بعضي از نهج البلاغهنگارها اين را نمينويسند و اين را جزء کلمات حضرت رسول مينويسند همين جاست، چون سيد رضي دارد که «و من الناس من ينسب هذا الكلام إلى رسول الله ص» لذا بعضي از نسخههاي نهج البلاغه اين را ندارد، از اين قبيل است. ميفرمايد که «طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِي نَفْسِهِ» طوبي يعني حيات طيب و طاهر. کسي حيات طيب و طاهر دارد که در درون و ساختارش ذلول باشد نه ذليل. انسان عزيز است. ذلول يعني نرم. تندخويي، تندروي، تندگويي، بدگويي، قهرطلبي، اينها کار ذلول نيست. فرمود مؤمن ذلول است نه ذليل. ذليل را اصلاً نميپذيرند. در همين کافي است که «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَي الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه»[13]؛ مؤمن را آزاد آفريد، اما مؤمن حق ندارد آبروي خودش را بريزد و خودش را ذليل کند. عزت مؤمن مِلک مؤمن نيست امانت الهي بدست او است. اين از روايات نوراني ماست که در کافي آمده است. انسان مال خود را احياناً ميتواند به اين و آن بدهد، حالا بر فرض هم خيلي مناسب نباشد، گرچه حق اسراف و تبذير ندارد ولي مال را به اين و آن دادن که مثلاً شايسته هم نباشد، خيلي بحثي در اين نيست؛ اما آبرويش را به اين و آن بدهد، حق ندارد. آبروي مؤمن مال مؤمن نيست. مؤمن مالک مال است به تمليک الهي، امين آبروست به تأمين الهي. آبروي مؤمن را خدا به مؤمن نداد که ملک او باشد هر جا بخواهد بريزد و هر کاري بخواهد بکند بکند! «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَي الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه» حق ندارد که مرتّب خودش را کوچک بکند و مدام خودش را ذليل بکند چون آبروي مؤمن از آن جهت که مؤمن است امانت الهي است نزد مؤمن نه ملک مؤمن. اين جلال و شکوه است اين عظمتي است اين مؤمن عزيز است. ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾،[14] اين از جاهايي است که ذات اقدس الهي مؤمن را در کنار پيغمبر و خدا قرار داد. ﴿ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾، اما مِلک و مُلک و امثال ذلک که از اين قبيل نيست. حيات طيب و طاهر داشتن اين است که في نفسه ذلول باشد نه ذليل. فرمود ما زمين را ذلول قرار داديم. هر کاري شمابخواهيد بهره مادي بخواهيد ببريد تجارت و کسب و امثال ذلک بکنيد زمين نرم است. اين «ذللاً» که درباره نحل آمده[15] که راه عسلسازي را با نرمش اداره کنيد از همين قبيل است. اين «ذلولا» که فرمود ما ارض را ذلول قرار داديم[16] از همين قبيل است؛ يعني نحل با همه نيشي که دارد «ذللاً» نرمرفتار اين مسير را طي ميکند تا عسل طيب و طاهر تحويل شما بدهد. زمين نرم است تا مسائل اقتصادي و کشاورزي شما را تأمين کند. ذلول بودن خوب است نه ذليل بودن. اينکه فرمود: «طُوبَى لِمَنْ ذَلَّ فِي نَفْسِهِ» يعني نرم باشد. بعد فرمود: «وَ طَابَ كَسْبُهُ» حلال کسب بکند، چون ذات اقدس الهي هيچ کسي را بدون روزي خلق نکرده است و اگر کسي طيب و طاهر بود مال طيب و طاهر هم تهيه خواهد کرد. کسب او هم طيب و طاهر ميشود. «وَ صَلَحَتْ سَرِيرَتُهُ» هم سيرت نقل شده است هم سريره. باطنش هم صالح است، چون بنده صالح ظاهر و باطنش هم صالح است، براي اينکه امام خوبي دارد. اين عقل عملي درون را مثل بيرون، بيرون را مثل درون تطهير ميکند. «وَ حَسُنَتْ خَلِيقَتُهُ» ساختار او هم زيباست. اصلاً مؤمن که آيت الهي است. بيبنيد گاهي که خدا بخواهد کسي را با عظمت و جلال نقل کند، نام مبارک خودش را ميبرد: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ﴾،[17] اين اجلال و گراميداشت اهل بيت(عليهم السلام) است که نام مبارک اينها در کنار نام پيغمبر و نام الله ذکر شده است ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ﴾ اين تکريم اهل بيت است. يک وقت است که مستقلاً ميفرمايد «اطيعوا اولي الامر» آن خوب است، اما وقتي فرمود از خدا و پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) اطاعت کنيد، اين اجلال و گراميداشت ويژه است. در آن آيه دارد که ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾، اين گراميداشت است. يک وقتي ميفرمايد مؤمن عزيز است، اين بيان خوبي است، اما آن وقتي که ميفرمايد عزت برای خدا و پيغمبر و مؤمنين است اين بيان بالاتري است. اينجا فرمود که خلقت او و ساختار او اين چنين است. «وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ وَ أَمْسَكَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ» حرف زائد نزند، مال زائد هم جمع نکند، براي اينکه يک مال را وقتي در راه خداي سبحان داد، چند برابر عطا ميکند. اينچنين نيست که از بين برود. چرا وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) هر وقت صدقه ميداد دستش را ميبوسيد[18]؟! ميبوسيد براي اينکه میفرمايد ﴿وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾.[19] ميگوييد که ﴿وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾ يعني «يقبل الصدقات»! نخير، «يأخذ» يعني «يأخذ»! منتها ما بايد حواسمان جمع باشد که اين هزار و يک اسم يا کمتر و بيشتري که در جوشن کبير است کدامها مربوط به ذات است و کدامها مربوط به فيض اقدس است و کدامها مربوط به فيض مقدس است و کدامها مربوط به عالم طبيعت است و کدامها مربوط به برزخ است، کدامها مربوط به بهشت است، اينها اينطوري است. اما «يد الله» داريم، «عين الله» داريم، اينها مربوط به کدام وصف است؟ اينها حقيقت است، تشبيه نيست. منتها حالا جايش را ما بايد بدانيم که کجاست؟ در مقام ذات نه، در مقام احديت و واحديت و امثال ذلک نه! در مراحله نازله فيض، ذات اقدس الهي ميشود عين او، يا شخص ميشود يد خدا، يا «كُنْتُ ... لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ»[20]. همانطوري که ما قاعده «لا تعاد»[21] داريم، قاعده «لا ضرر»[22] داريم که فقيه و اصولي در آن خيلي بحث ميکنند، در همين روايات نوراني حضرت امير(سلام الله عليها)، قاعده قرب فرائض[23] داريم قرب نوافل[24] داريم که حضرت فرمود در قرب نوافل شخص به خدا نزديک ميشود «لَيَتَقَرَّبُ» به خدا. وقتي تقرب حاصل شد «كُنْتُ ... لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ»، من زبان او هستم. گوينده اوست ولي من زبان او هستم، در بعضي از موارد من گوينده هستم او لسان من است. مقابلش در همين نهج البلاغه است. ميفرمايد در اين طرف که حق است. در اين طرف انسان طوري است که حرف ميزند اما زبان، زبان شيطان است اين هم از بيانات نوراني است. اينهاعلمي است. اينطور پراکندهگويي کلمات قصار که نه اول دارد نه آخر دارد، چگونه آدم اين را معنا بکند؟ اما نهج البلاغه را ببينيد فرمود اگر خداي ناکرده بيراهه رفت، شيطان را راه داد و کمکم دوست او شد و کمکم حرفهاي او را گوش داد و کمکم او را به خانه دعوت کرد و کمکم او را به اندرون راه داد، وقتي که به اندرون راه پيدا کرد اين حتماً يعني حتماً - وگرنه اينطوري استدلال که نميشود - وقتي که شيطان وارد درون خانه کسي شد، «بَاضَ»، تخمگزاري ميکند. «وَ فَرَّخ»، «فرخ و فرُّوخست جوجه»[25] در همين نصابهايي که خوانديم. جوجه را معنا کردند، فرخ و فرّوخ اين جوجهها است. حضرت فرمود وقتي که آمد اول تخمگزاري ميکند، بعد «وَ فَرَّخ»، اين تخمها را به صورت جوجه در ميآورد. وقتي به صورت جوجه درآورد، حتي «دَبَّ»[26]، اينکه ميبينيد در درون، يک عده مرتّب وسوسه ميکنند که انجام بده، انجام بده «دَبَّ»، دبيب و دابّه که گفتند يعني ببينيد اين مرغها مرتّب رفت و آمد دارند، اين را ميگويند دابّه. اين بيچاره ميبيند که در درونش غوغا است، اين بيچاره نميداند که در درونش جوجههاي شيطنت هستند که دارند اين کارها را ميکنند. گاهي ميگويد که اين کار را بکنم، گاهي ميگويد آن کار را بکنم. اول «بَاضَ»، بعد «وَ فَرَّخ»، بعد «دَبَّ»، دبيب دارد دابّههاي فراواني - اين شيطانزادهها - در درون او هستند. وقتي کامل شدند «تکلم بلسانه، أراد بقلبه» سخنگوي او ميشود و حرف را او ميزند. اين «قرب فرائض» و «قرب نوافل» کجا، قاعده «لا ضرر» و قاعده «لا تعاد» کجا؟! اين قاعده «لا ضرر» و قاعده «لا تعاد» را هر طلبهاي بعد از هفت هشت سال درس خواندن حل ميکند، اما آن يک جان کَندن ميخواهد. «قرب فرائض» چيست؟ «قرب نوافل» چيست؟ چگونه ميشود که انسان حرف ميزند ولي گوينده شيطان است؟ چگونه ميشود که انسان ميشنود ولي سامعه(شنونده) شيطان است؟ «حتي تکلّم بلسانه و نطق بلسانه و أخذ بيده» شيطان ميشود دست او، شيطان ميشود پاي او، شيطان ميشود چشم او. يکي قرب نوافل است، بالاترش قرب فرائض است. آنکه در اين بخش نهج البلاغه است قرب نوافل است. در برابر قرب نوافل، بُعد نوافل است و بُعد اعمال و معاصي است. اين تعارف نيست تشبيه نيست. نهج البلاغه تلو قرآن است، تشبيه و اينها باشد نيست. اينها تشبيه نيست، اينها تمثيل نيست، اينها تنظير نيست، اينها حقيقت است. اما بين اينها و قاعده «لا تعاد» خيلي فرق است. بين اينها و قاعده «لا ضرر» خيلي فرق است. اينها محجور در حوزه است. اين خطبه را ملاحظه بفرماييد. اينها را که نميشود حمل بر تشبيه کرد. فرمود به زبان او حرف ميزند در بعضي از موارد حضرت بالصراحه به بعضي از افراد تبهکار ميفرمايد که «إنما الشيطان تکلم بلسانه» اينها تشبيه نيست، اينها تنظير نيست، اينها فحش نيست. اينها بدگويي نيست اينها حقيقت است. گاهي اينطور ميشود گاهي آنطور ميشود. اگر ما امامشناس بوديم، کارها را دست عقل داديم، همين! تا اين عقلي که حضرت فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» دستور ندهد انجام نميدهيم، اينگونه به مراتب انسان اهل بهشت خواهد بود يقيناً. اينها همه آثار نوراني همان رهبري عقل است. فرمود به اينکه «وَ حَسُنَتْ خَلِيقَتُهُ وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ وَ أَمْسَكَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ» حرف زائد نميزند مال زائد هم جمع نميکند. «وَ عَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ» به کسي بد نميگويد. بد او به کسي هم نميرسد. «وَ وَسِعَتْهُ السُّنَّةُ وَ لَمْ يُنْسَبْ إلَى الْبِدْعَة» ما ميتوانيم دو تا اجتهاد داشته باشيم: يک اجتهاد فقه و اصولي که رايج است. يک اجتهاد نوآوري در جايي که نبود. اين بدعت نيست. اين سنت است يک کسي جامعهشناس خوب، اقتصاددان خوب، راهنماي خوب، مبتکر خوب، اين ميتواند کار خوبي در مملکت بکند. نوآوري داشته باشد. اين اجتهاد عادي حوزه و دانشگاه درسخواندني است. اما «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً»[27] کان له کذا و کذا، اين است. يک وقت است يک کسي ميگويد راهپيمايی اين راهپيمايي اول که نبود، راهپيمايي 22 بهمن يک سنت خوبي است. يک کسي آمده گفته به اينکه پانزده اسفند شد درختکاري بکنيد! بعضي از کارها بود که بزرگان قبلي ما سنت گذاشتند فرمود اين کار را بکنيد. چرا در اقتصاد مجتهد نيستيد؟! اين جايش خالي است «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً، فَلَهُ أَجْرُهَا»، چه اينکه اگر کسي بدعت بگذارد «وَ مَنْ سَنَّ سُنَّةً سَيِّئَةً كَانَ عَلَيْهِ وِزْرُهَا وَ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا»[28]. اين اجتهاد جايش خالي است. ما يک نوآوري داشته باشيم که مشکل ما را حل کند، همه بارها و کارها را به عهده زيد و عمرو نگذاريم. اگر يک روش خوبي يک سنت خوبي در کشورداري در اداره مملکت، در ارزاني و اقتصاد سنت شد اينها نعمت خوبي است. الآن اين روايت نوراني که در در بحثهاي فقهيمان خوانديم، اينها دستورات ديني ماست که وجود مبارک ائمه(عليهم السلام) اين را به ما فرمودند که شما اگر اين کار را بکنيد به مقصد ميرسيد، يک؛ بعد هم تعبير ديگري دارند که اگر از اين کارها خودتان را محروم بکنيد و کشورتان را محروم بکنيد تبهکار هستيد. در جلد هفده کتاب شريف وسائل صفحه 41 اين بيان نوراني را از وجود مبارک حضرت امير دارد، ميفرمايد به اينکه «كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع» اين «کان» مستحضريد که مفيد استمرار است يعني حضرت يکي دو بار نميفرمود، مرتب اين فرمايش را ميفرمود، ميفرمود: «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّهُ»، کشوري که آب دارد خاک دارد اما گرفتار گراني باشد کمي ارزاق باشد خدا او را از رحمت دور کند. همهاش که نماز و زيارت و اينها نيست. نماز زيارت سرجايش محفوظ است فهميدن اقتصاد و کار کردن و بهرهگيري از زمين هم سرجايش محفوظ است. اين را «کان» فرمود يعني مکرر حضرت امير ميفرمود کشوري که آب دارد خاک دارد مثل ايران، گرفتار گراني باشد «فَأَبْعَدَهُ اللَّهُ». اين نفرين نيست اين جمله خبريهاي است در حقيقت که به داعي انشاء است يعني اين کار را خدا ميکند. پرسش: ... پاسخ: آن هم بدتر، براي اينکه نه تنها نرفته به طرف اقتصاد، بلکه يک کاري کرده که اين نرفتن را تشديد کرده است. يک گنهکار اقتصاددان با گنهکار بياقتصاد تفاوت دارد. او کار بدتري کرده او گناهش مضاعف است، اما اين کاري کرده که دنياي مردم را راحت کرده و آخرت مردم را هم راحت کرده است. آنکه فرمود گناه برکت را از بين ميبرد گناه و معصيت روزي را قطع ميکند[29] اينها سرجايش محفوظ است. فرمود: «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّهُ»، اين را در صفحه 41 فرمود. در همان صفحه 41 به وجود مبارک حضرت امير عرض کردند که اينکه بار شتر شماست چيست؟ در آنجا فرمود به اينکه اين هزار درخت است يک باغي است يک پارکي است. عرض کردند پارک و هزار درخت که روي شتر جا نميگيرد. فرمود هزار تا هسته خرماست اين را ميکارم ميشود درخت. اين سنت حسنه است. اگر کسي گفت مثلاً پانزده اسفند روز درختکاري است و همه هم جمع شدند اين «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً» ميشود. يا فلان روز روز فلان کار است براي تأمين اقتصاد «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً». اين اجتهاد عادي و عرفي است که ما را تشويق کردند که اين جايش خالي است. همانطوري که اجتهاد فقهي برکات و نورانيات خودش را دارد، اجتهاد اينچنيني هم برکات و نورانيت خودش را دارد. پرسش: ... گوش شنوا هم بايد باشد پاسخ: همه ما همينطور هستيم چه گوينده و چه شنونده، همه ما بايد باشيم، اختصاصي به يک نفر ندارد. اگر گويندهاي خداي ناکرده بگويد و عمل نکند، او هم همين است. در صفحه 42 هم همينطور است. در صفحه 42 از وجود مبارک پيغمبر نقل شده است که «مَنْ سَقَى طَلْحَةً أَوْ سِدْرَةً فَكَأَنَّمَا سَقَى مُؤْمِناً مِنْ ظَمَإٍ»، اگر يک کسي يک سطل آب پاي درختي بريزد مثل اينکه مؤمني را سيرآب کرده است. اين کم تشويقی است براي درختکاري. اينها ميشود سنت حسنه. از طرفهاي ديگر فراوان به ما دستور دادند که يک کاري انجام بدهيد که جامعه رفاه داشته باشد. بارها به عرضتان رسيد ما فارسي زبان هستيم و خيلي هم خوشبختيم که فارسي حرف ميزنيم. ما بعد از انقلاب هر چه نوشتيم فارسي بود. از بس اين زبان برای ما شيرين است از ايران بايد اين حرفها برود به جاهاي ديگر. حالا چرا ما عربي بنويسيم آنها فارسي بخوانند و فارسي ياد بگيرند. علم هم که در ايران کم نيست. چه حوزه چه دانشگاه، دانشمندان فراواني داشته و به لطف الهي دارند. کتابها را فارسی بنويسند آنها هم فارسي ياد بگيرند و فارسي بفهمند. بعد از انقلاب يادمان نيست چيزي عربي نوشته باشيم هر چه نوشتيم فارسي است. اين هست، چه فارسي چه عربي. اينجا وجود مبارک رسول خدا فرمود که شما اگر يک درختي را يک سطل آب به آن بدهيد مثل آن است که يک مؤمن تشنهاي را يک ليوان آب بدهيد. اين قدر ثواب دارد. اين دين به فکر اقتصاد مردم نيست؟ در صفحه 42 ملاحظه بفرماييد اين فرمايش را دارند «مَنْ سَقَى طَلْحَةً أَوْ سِدْرَةً فَكَأَنَّمَا سَقَى مُؤْمِناً مِنْ ظَمَإٍ»، ضمأ يعني عطش و تشنگي. اگر يک مؤمن تشنهاي را شما با يک ليوان آب نجات بدهيد چقدر ثواب دارد؟ اين دين، دين اقتصاد است. دين کار است. اگر علي بن ابيطالب(سلام الله عليهما) است آن هزار هسته خرما را ميگويد يک پارک. اگر وجود مبارک پيغمبر است فرمود يک ظرف آب که به يک درخت ميدهيد مثل اين است که ليوان را به يک مؤمن تشنه بدهيد. از اين بالاتر، از اين بالاتر يعني از اين بالاتر! اينکه واقع ما حرم مشرّف ميشويم در و ديوار را ميبوسيم براي همين است اين حرفها اصلاً سابقه نداشت آن وقتي که اين حرفها را ائمه فرمودند کسي اين حرفها را نميزند. اينها فرمودند به اينکه اين مالي که زير مجموعه شماست، اينکه زير مجموعه شماست اگر اين را با احترام اداره کنيد بهرههاي فراواني ميبريد. در باب اطمعه و اشربه دارد که حيواني که خودتان تربيت کرديد حالا ميخواهيد بفروشيد بفروشيد و گوشتي ميخواهيد تهيه کنيد از بازار تهيه کنيد، اما حيواني که خودتان تربيت کرديد اين حيوان را نکشيد. اين زير دست شما تربيت شد، چون زير دست شما تربيت شد اين را نکشيد. حالا اين را خواستيد عوض بکنيد به يک کسي يا جاي ديگر بدهيد آن وقت گوشت ديگري تهيه کنيد. اين در اطعمه و اشربه هست. در کتابهاي فقهي هست. همه ما هم درسش را خوانديم هم درسش را هم گفتيم، اما کسي را بخواهد به اين عمل بکند! ميبينيد اينکه ميبينيد علامه طباطبايي علامه طباطبايي است، او فقط يک فيلسوف نبود، مفسر نبود، او سال 34 تقريباً نزديکهاي شصت و هفت هشت سال قبل نزديک هفتاد سال که ما آمديم، در همان اوائل يک روز رفتم خدمتشان، هوا تقريباً گرم بود درها هم باز بود، همه ما در خانهها ميدانيد مرغ داشتيم و اين رسم بود. آن روز که بازار مرغ نميکشتند مرغفروشي نبود، هر کسي در خانهاش همين مرغها بود و اينها بود. من در خدمتشان نشسته بودم در اتاق هم باز بود اين مرغها از داخل حيات آمدند از پلهها بالا، نزديک بود بيايند داخل اتاق، بعد ما کيش کرديم(پرانديم) اينها رفتند. به همين مناسبت ايشان فرمودند اينها اينجا هستند تا پير بشوند بميرند. اين را توضيح دادند که اصلاً مرغي که در خانه داريم و تربيت شده ماست اينها تا خودشان پير نشوند نميرند، کسي کاري به اينها ندارد. ما اين را از هيچ کسي نشنيديم. فرمودند اگر مهماني چيزي باشد بالاخره از بيرون تهيه ميکنيم. اين روحيه طباطبايي ميسازد که آدم در عمري با کسي عصباني بشود با کسي بد بگويد، نخواهد بود. خدا رحمت کند پسر بزرگ ايشان را آقاي سيد عبدالباقي(رضوان الله عليه) من اين قصه را براي ايشان نقل کردم گفت بله حاج آقا، ما يک خروسي داشتيم اخيراً سنّش به بيست سالگي رسيد و خودش مُرد! اين يک روحيه است. اين روحيه را چه کسي تربيت کرد؟ اين روحيه را همين صاحبان قبور گفتند آن وقت که 1400 سال قبل اين حرفها نبود حقوق حيوانات نبود. فرمودند گوسفندي که خودتان تربيت کرديد اين را به منا نبريد. ميخواهيد قرباني کنيد يک گوسفند ديگري تهيه کنيد. اينکه خودت تربيت کردي زير مجموعه تو بود و با تو انس گرفته است اين کار را نکن. اين رحم و عاطفه و کلام طيب، تربيت ميکند. اينکه حضرت در آن خطبه فرمود به اينک «دَبَّ وَ دَرَج» بعد از «فَبَاضَ» بعد از «وَ فَرَّخ»، «فَبَاضَ وَ فَرَّخ»، «دَبَّ وَ دَرَج»، اين يک چيز حسابي است. آن وقت اين مسئله «تکلم بلسانه» اين ميشود امام آدم که آدم بايد بررسي بکند که من حرف چه کسي را ميخواهم گوش بدهم؟ هر کاري ميخواهد انجام بدهد، اول محاسبه نفس ميکند «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا».[30] منظورم از اين بيان بود که اين کلمات نوراني سه چهار جمله، اين نه بعدي دارد، نه حشري دارد، نه علميتي دارد، اصلاً معلوم نيست چي به چيست! تا به اين کتاب شريف تمام نهج البلاغه مراجعه نشود و معلوم نشود که اين سه چهار جمله از کجا گرفته شده است، آن وقت نه سباق دارد و نه سياق. فقط موعظه است و به درد موعظه ميخورد که کسي روي منبر سخنراني ميکند يا بنويسد، اما به درد حوزه که عالمانه انسان يک کلامي را بخواهد تبيين کند نمیخورد و همان حرف ميشود که فرمود «مرسله رضي(رضوان الله عليه)». «و الحمد لله رب العالمين» [1]. غرر الحکم و دررالکلم ، ص588. [2]. مصباح الشريعة، ص13 ؛ عوالي اللئالي, ج4, ص102. [3] . جامع الأخبار (للشعيری)، ص4. [4]. سوره نمل، آيه14. [5]. سوره توبه، آيه122. [6]. ر.ک: الكافي، ج1، ص41. [7]. تفسير نور الثقلين، ج5، ص382. [8]. إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج1، ص62. [9]. سوره اسراء، آيه102. [10]. وسائل الشيعه، ج27، ص62. [11]. مصباح الشريعة, ص16. [12]. الکافی، ج1، ص35. [13]. الکافي،ج5، ص63. [14]. سوره منافقون، آيه8. [15]. ر.ک: سوره نحل، آيه69. [16]. ر.ک: سوره ملک، آيه15. [17]. سوره نساء، آيه59. [18]. وسائل الشيعه، ج9، ص433و434. [19]. سوره توبه، آيه104. [20]. الكافي، ج2، ص352. [21]. من لا يحضره الفقيه, ج1, ص279. «لَا تُعَادُ الصَّلَاةُ إِلَّا مِنْ خَمْسَةٍ الطَّهُورِ وَ الْوَقْتِ وَ الْقِبْلَةِ وَ الرُّكُوعِ وَ السُّجُود». [22]. الكافي، ج5، ص294. [23]. ر.ک: منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة(خويي)، ج19، ص322؛ «قال الله عزوجل ما يتقرب الي عبد بشيء احب الي مما افترضته عليه و مازال يتقرب الي عبدي بالفرائض حتي اذا ما احبه و اذا احببته کان سمعي الذي اسمع به و بصري الذي ابصربه ويدي التي ابطش بها»؛ التوحيد(للصدوق)، ص164 و 165؛ «قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) فِي خُطْبَتِهِ أَنَا الْهَادِي وَ أَنَا الْمُهْتَدِي وَ أَنَا أَبُو الْيَتَامَي وَ الْمَسَاكِينِ وَ زَوْجُ الْأَرَامِلِ وَ أَنَا مَلْجَأُ كُلِ ضَعِيفٍ وَ مَأْمَنُ كُلِّ خَائِفٍ وَ أَنَا قَائِدُ الْمُؤْمِنِينَ إِلَي الْجَنَّةِ وَ أَنَا حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِينُ وَ أَنَا عُرْوَةُ اللَّهِ الْوُثْقَي وَ كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ أَنَا عَيْنُ اللَّهِ وَ لِسَانُهُ الصَّادِقُ وَ يَدُهُ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ الَّذِي يَقُولُ ﴿أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتي عَلي ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ﴾ وَ أَنَا يَدُ اللَّهِ الْمَبْسُوطَةُ عَلَي عِبَادِهِ بِالرَّحْمَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ وَ أَنَا بَابُ حِطَّةٍ مَنْ عَرَفَنِي وَ عَرَفَ حَقِّي فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ لِأَنِّي وَصِيُّ نَبِيِّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَي خَلْقِهِ لَا يُنْكِرُ هَذَا إِلَّا رَادٌّ عَلَي اللَّهِ وَ رَسُولِهِ». [24]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص352؛ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِي وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّي أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَه». [25]. ر.ک: نصاب الصبيان، ص16؛ «فرخ و فرُّوجست جوجه بيضه تخم مرغ و خود ٭٭٭ چون عنب انگور و تين انجير و کمّئري مرود». [26]. نهج البلاغه، خطبه7. [27]. الفصول المختارة، ص136؛ الكافي، ج5، ص9. [28]. الفصول المختارة، ص136. [29] . غرر الحکم و درر الکلم، ص705. [30]. وسائل الشيعه، ج 16، ص99.