بسم الله الرحمن الرحيم حضرت امير(سلام الله عليه) در کلمات حکيمانه و نوراني خود فرمود: «إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ»[1] _چيزي که گلوگير است به آن ميگويند غصه؛ چيزي که نميگذارد طعام فرو برود و راه را ميبندد به آن ميگويند غصه_ فرمود اضاعه فرصت، غصه است. تعبير عمل صالح و تشويق به عمل صالح در نهجالبلاغه مثل قرآن کريم فراوان است، زيرا انسان طبق معرفی قرآن کريم، يک موجود ابدي است، اگر انسان يک موجود ابدي است و حيات او هم به دو بخش تقسيم ميشود، يک بخشش مربوط به عمل است يک بخش ديگر مربوط به نتيجه و در زمان نتيجه جا براي عمل نيست، لذا در عمل صالح و تشخيص عمل صالح و سرعت و سبقت در عمل صالح هم قرآن کريم آيات فراوان دارد هم بيانات نوراني اهل بيت مخصوصاً نهجالبلاغه در اين باره فراوان است. اگر انسان _معاذالله_ موجودي بود که بعد از مرگ از بين ميرفت و خبري از عمل صالح يا طالح او نبود، او برنامهاي نداشت؛ اما تمام بهرهبرداري از عمل او بعد از موت اوست. انسان، کشتزاری است، وقتي کاري را انجام ميدهد، بذري را و تخمي را در زمين ميکارد و نتيجهاش را در يوم القيامه ميبيند، لذا اگر کسي عمل نکرد آن روز گرفتار غصه است يعني گلوگير است. گرچه کلمه فرصت در قرآن کريم استعمال نشده اما معادل فرصت يعنی بهرهبرداري از زمان و عمر در قرآن کريم فراوان است. اينجا که حضرت فرمود: «إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ»، با چندين بيان در نهجالبلاغه اين را شرح کرده است. يکي اينکه فرمود: «إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا»؛[2] اگر چيزي را آگاه شديد بايد عمل بکنيد. در جريان علم هم فرمود اين اختياری و ارادي نيست که خواستيد عالم بشويد خواستيد عالم نشويد، بلکه تحصيل علم واجب است. بعضي از علوم واجب عيني و بعضي از علوم واجب کفايي است. بنابراين هم به ما گفتند فرصت را از دست دادن غصه است هم گفتند بايد عالم بشويد؛ هم فرمودند اگر عالم شديد عمل بکنيد و هم فرمودند به مقدار عملتان بهره ميبريد و اگر عمل نکرديد گرفتار غصه خواهيد شد. اين کلمات نوراني هم در بخشهاي حکمت زياد ذکر شده هم در نامهها زياد ذکر شده هم در خطبهها؛ منتها در خطبهها و نامهها آنها که قبل از حکومت علوي(سلام الله عليه) بود مربوط به همين اخلاقيات و اعتقادات و عمل صالح است و آنهايي که بعد از حکومت بود، گذشته از اينکه اخلاقيات و عبادات را تذکر ميدادند، عملهاي سياسي عملهاي اجتماعي و عملهاي اقتصادي حکام را هم در نظر داشتند. قبلاً هم به عرضتان رسيد همان طوري که سورههاي قرآن آنچه در مکه نازل شد يک سلسله مسائلي دارد و آنچه در مدينه نازل شد مسائل تجاري و سياسي و اجتماعي را هم به همراه دارد چون حکومت تشکيل شد، خطبهها و نامههاي نوراني حضرت امير هم بشرح ايضاً؛ آن خطبههايي که قبل از حکومت حضرت است مثل سورههاي مکي است و آن خطبههايي که بعد از حکومت حضرت است نظير سورههاي مدني است که به مسائل اجتماعي و اخلاقي توجه دارد. همان طوري که «فانّ القُرآن يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»[3] خطبهها کلمات نامههاي حضرت امير هم بشرح ايضا. فرمود: «وَ الْعَمَلَ الصَّالِحَ حَرْثُ الْآخِرَة»؛[4] نتيجهاش را شما در آخرت ميبينيد. «فَبَادَرُوا الْعَمَلَ وَ كَذَّبُوا الْأَمَل»[5] يعني به دنبال آرزو حرکت نکنيد به دنبال عمل صالح حرکت کنيد. «إِيَّاكَ وَ الِاتِّكَالَ عَلَی الْمُنَی فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْكَی»؛[6] يک وقت است که کسي با آرزو ميخواهد زندگي کند، فرمود زنده به آرزو نباشيد، آرزو، سرمايه افراد سالمند است، يک انسان سالمند که دستش از عمل کوتاه است ميگويد اي کاش عمل ميکردم اي کاش اين عمل را ميداشتم. فرمود: «إِيَّاكَ وَ الِاتِّكَالَ عَلَی الْمُنَی فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْكَی»؛ اما در اينجا فرمود: «فَبَادَرُوا الْعَمَلَ وَ كَذَّبُوا الْأَمَل»؛ سريعاً به سراغ کار برويد و همواره خود را از آرزو دور بداريد. آرزو غير از اميد است، آرزو چيز بسيار بدي است اما اميد چيز بسيار خوبي است. رجاء، حَسن است؛ اما امل، قبيح. فرق آرزو و اميد اين است که در اميد کسي مقدمات کار را فراهم کرده بسياري از کارهاي لازم را انجام داده، بعد اميدوار است که حوادث آينده به سود او باشد مثل کشاورزي که بذرافشاني کرده کشت کرده شيار کرده همه کارها را کرده، اين اميد باران دارد. اين کار خوبي است چون همه مقدمات را فراهم کرده است. آرزو اين است که کسی کشتي نکرده بذري نيفشانده، آن وقت اين اميدوار است که درآمد خوبي داشته باشد، لذا فرمود آرزو، سرمايه سالمندان از کارافتاده است؛ ولي اميد، برای انساني است که مقدمات را فراهم کرده است. رجاء چيز بسيار خوبي است ما را به رجاء و اميد دعوت کردند؛ اما ما را از آرزو دور داشتند. فرمودند: «فَبَادَرُوا الْعَمَلَ وَ كَذَّبُوا الْأَمَل»؛ از آرزو پرهيز کنيد آرزو را تکذيب کنيد. فرمودند آنجا که ميخواهيد داوري کند به عدل و ميزان مستقيم حکم کنيد و آنجا که ميخواهيد عمل کنيد عملتان بايد حق باشد. در بحثهاي قبلي به عرضتان رسيد که قرآن کريم تنها نميگويد شما کار خوب انجام بدهيد، بلکه برنامه دارد. برنامهاي که در جلسه قبل به عرضتان رسيد اين بود: اول هجرت است بعد سرعت است بعد سبقت است بعد امامت، حالا يا در روستا است يا در شهر است يا در حوزه است. فرمود اول بايد از جهل به علم هجرت کنيد، از ظلم به عدل هجرت کنيد، از تنبلي و تنآسايي به کوشش و سعي هجرت کنيد، از غفلت به هشياري هجرت کنيد. اين طور نيست که هجرت فقط هجرت از مکه به مدينه باشد؛ مهاجرت کردن از جهل به علم، از ظلم به عدل و از غفلت به هشياري تا روز قيامت هست. اولين کار هجرت است که انسان از جهل به علم مهاجرت کند؛ تا نفس ميکشيم هجرت هست! وقتي که وارد صحنه شديم حالا ميخواهيم کار بکنيم، گفتند: ﴿سَارِعُوا﴾؛ ﴿سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ﴾.[7] وقتي ديديم که خيليها هستند که اهل سرعت هستند، به ما گفتند: ﴿فاستَبقوا﴾؛[8] مسابقه بدهيد. در کار خير هيچ تصادفي نيست. ميدان مسابقه در فضايل علمي و عملي به اندازه آسمان و زمين است. اگر ميدان مسابقهاي به مساحت آسمان و زمين بود جا براي تصادف نيست؛ کسی بخواهد در کار خير جلو بيفتد، مزاحم کسي نيست. اين نظير رانندگي نيست که اگر خواست جلو بيفتد مزاحمتي بشود و تصادف بشود. فرمود سرعت بگيريد مسابقه بدهيد جلو بيفتيد در ميدان مسابقهاي که مساحتش _عرض يعني مساحت_ به اندازه آسمان و زمين است: ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض﴾.[9] شما اگر بخواهيد در خوبي مسابقه بدهيد، در ادب مسابقه بدهيد، در احسان مسابقه بدهيد، عرض اين ميدان مسابقه عرض آسمان و زمين است، هيچ مزاحم کسي نيست. کسي ميخواهد مؤدب باشد عالم باشد در علم پيشرفت کند، در اين مسابقه، مزاحم کسي نيست. فرمود اين ميدان مسابقهاي نيست که در آن تصادف باشد. ﴿سَابِقُوا﴾،[10] ﴿سَارِعُوا﴾، کجا؟ در ميداني که ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض﴾. حالا اگر کسي خواست صالح باشد عادل باشد پرهيزکار باشد مؤدب باشد حکيم باشد فقيه باشد، در اين ميدان مسابقه، مزاحم کسي نيست. در اين آيات فرمود ميدان مسابقه فضايل، ميدان تصادف نيست تزاحم نيست، ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض﴾. اگر ميدان مسابقهاي مساحتش به اندازه آسمان و زمين بود، جاي براي تصادف است؟! بنابراين اول هجرت است بعد سرعت است بعد سبقت گرفتن است و جلو افتادن؛ اينکه چيز بدي نيست. من ميخواهم در ادب جلوتر بيفتم در علم جلوتر بيفتم در فضل جلوتر بيفتم، اينکه مزاحم کسي نيست. اين جلو افتادن زماني و زميني نيست که مزاحمت فراهم بکند. اين سه کار را کرديم که در جلسه قبل هم به عرضتان رسيد، بعد چيست؟ وقتي که هجرت شد سرعت شد سبقت شد، به امامت و مسئوليت ميرسيم: ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً﴾[11] حالا من در روستا زندگي ميکنم يا در شهر زندگي ميکنم يا در حوزه به سر میبرم يا در دانشگاه به سر ميبرم، خدايا آن توفيق را بده که من امام حوزه باشم امام دانشگاه باشم امام روستايم باشم امام شهرم باشم؛ نه امام جماعت! امام جماعت يکي از شؤون اين امامت است، بلکه من طرزي زندگي کنم که خوبان جامعه به من اقتدا بکنند. اينکه چيز بدي نيست! نه اينکه پيشنماز بشوم، پيشنمازي يکي از کارهاي عادي است. چرا شما امام نشويد؟ امامت خواسته همه است. فرمود شما چرا هميشه مأموم باشيد؟ چرا دنبالهرو باشيد؟ شما اگر اهل هجرت بوديد اهل سرعت بوديد اهل سبقت بوديد و در ميدان مسابقه علم و ادب شرکت کرديد، از خدا بخواهيد که رهبري يک عده را به عهده بگيريد، حالا يا در شهر هستيد يا در روستا هستيد يا در حوزه هستيد يا در دانشگاه هستيد و مانند اينها. فرمود: ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً﴾؛ خدايا آن توفيق را بده که خوبان جامعه به من اقتدا کنند؛ اينکه چيز بدي نيست اينکه مقام دنيايي نيست، اين ميشود عمل. اگر _خداي ناکرده_ مقامخواهي بود که جزء رذائل اخلاقي بود، ديگر قرآن اين را نميگفت. اگر فقط پيشنمازي ميخواست يا جلو افتادن ميخواست، اين که مقام نيست، جلو افتادني که صف مأمومين را متقيان تشکيل ميدهند اين چيز خوبي است. من جلوتر از ديگران به بهشت بروم، «وَ أَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْك»،[12] اينها که چيز بدي نيست اينها که هوس نيست. در اين دعاي کميل نيست که گفت خدايا بهترين بالاترين نزديکترين و والاترين مقام را به من بده؟ چون انسان هر چه بالاتر برود خالصتر ميشود مؤدبتر ميشود خودش را کوچکتر ميبيند. اينها که چيز بدي نيست، وگرنه اين همه خواستههايي که در دعاي کميل هست که ما را به آنها ترغيب نميکردند؛ همهاش از اين ريشههاي قرآني گرفته شده است. خدايا آن توفيق را به ما بده که من امام حوزه باشم امام دانشگاه باشم امام شهرم باشم، اينکه چيز خوبی است. فرمود: ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً﴾؛ خدايا کاري بکن توفيقي به من بده آن ادب را به من بده که پرهيزکاران جامعه به دنبال من راه بيفتند. اين که مقام نميخواهد، اين از همه متواضعتر است. بنابراين اين تعبيرات بلندي که در دعاي کميل هست و اين تعبير دقيق علمي که در قرآن کريم است که خدايا مرا امام متقيان جامعه قرار بده، اين بر اساس عمل صالح است؛ عمل آن قدر قدرت دارد که ما را مهاجر کند ما را مسارع کند ما مسابق کند و ما را امام کند! در جلسه قبل اين جريان مطرح شد که وجود مبارک موساي کليم ترسيد: ﴿فأَوْجَسَ في نَفْسِهِ خيفة موسی﴾؛[13] در ميدان مسابقه، موساي کليم ترسيد. اين مربوط به پاسخ بعضي از سؤالهاي جلسه قبل است. موساي کليم(سلام الله عليه) در طليعه امر که در جانب راست وادي حضور يافت نه وادي أيمن، ما جايي به نام وادي أيمن نداريم، اين أيمن وصف آن جانب است: ﴿مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ﴾؛[14] أيمن، وصف آن شاطئ است شاطئ يعني جانب يعني طرف راست درّه، وگرنه ما جايي به نام وادي أيمن نداريم. أيمنِ وادي يعني طرف راست آن درّه. ﴿مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ﴾؛ ايمن وصف شاطئ است؛ يعني طرف راست اين درّه. وقتي ميدان مسابقه شد و همه آمدند و سحره آمدند و ميدان پر از مار شد و آن طنابها همه به صورت مار در آمدند و آن چوبها به صورت مار در آمد و ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاس وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ﴾؛[15] همه تماشاچيان از يک نظر لذت ميبردند و فرعونيان هم خوشحال شدند ﴿فَأَوْجَسَ في نَفْسِهِ خيفَةً مُوسی﴾؛ وجود مبارک موسي ترسيد. اينجا حضرت امير يک بيان نوراني در نهجالبلاغه دارد که فرمود موساي کليم ميدانست اينها سحر است و اين چوبهايي که مار شدند و آن طنابهاي که مار شدند کاري از آنها ساخته نيست، موسای کليم براي خودش نترسيد: «لَمْ يُوجِسْ مُوسَی ع خِيفَةً عَلَی نَفْسِهِ»؛[16]ترسيد فرمود من هم اگر اين عصا را بيندازم اين هم يک مار بشود، بعد اينها نتوانند تشخيص بدهند بين سحر ساحران و معجزه منِ موسي، چه کنم؛ کيست که به اينها بگويد: «سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار»؛[17] اين بود که موساي کليم ترسيد. ترس از جهل مردم بود که اگر اينها نتوانند تشخيص بدهند سحر چيست و معجزه چيست، آن وقت من چه کنم. وجود مبارک حضرت امير در نهجالبلاغه دارد که ترس موساي کليم از اين بود که اگر اينها نتوانند تشخيص بدهند من چه کنم. آن وقت ذات اقدس الهي فرمود نترس، من کاري ميکنم که بساط برچيده بشود: ﴿وَ أَلْقِ ما في يَمينِك﴾، نترس. فرمود: ﴿وَ أَلْقِ ما في يَمينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا﴾ که متأسفانه إنّما باهم نوشته شده است! إنّما حرف است اما «إنّ ما» يک حرف است و يک ماي موصوله است و اسم است؛ بايد اين طور نوشته ميشد. چند جاست که اين إنّما و أنّما بايد جدا نوشته ميشد مثل ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ﴾[18] که «اَنّ ما» صحيح است. اين إنّما و أنّما حرف است. آنجا در سوره «انفال» که دارد ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ ما غَنِمْتُمْ﴾، اين «أنّ» حرف است و اين «ما» اسم است و موصول است اسم اين أنّ است ولي متأسفانه باهم نوشته شده است؛ ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ ما غَنِمْتُمْ﴾. اينجا هم فرمود نترس ﴿أَلْقِ ما في يَمينِكَ تَلْقَفْ﴾ که اين جواب امر است و مجزوم است، اگر عصا را بيندازي، اين بلع ميکند از بين ميبرد ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتی﴾[19] _يک صغرا و کبراي منطقي است_ فرمود عصا را بينداز، وقتي عصا را انداختي _کيد يعني کيد!_ کيدِ اينها را ميبلعد. فرمود کيد اينها سحر است، سخن از چوب نيست سخن از طناب نيست. نفرمود طنابها را ميخورد نفرمود چوبها را ميخورد، فرمود کيد را ميخورد: ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتی﴾، از اين منطقيتر و صغرا و کبراتر؟! فرمود: ﴿أَلْقِ ما في يَمينِكَ﴾؛ وقتي که انداختي چکار ميکند؟ اين عصا را که انداختي ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا﴾، خب ﴿ما صَنَعُوا﴾ چيست؟ ﴿إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتی﴾ يعني «تلقف الکيد» يعني «تلقف السحر» نه «تلقف الحبل». وقتي موساي کليم عصا را انداخت همه ديدند که يک سلسله چوبهاست که آنجاست و يک سلسله طنابهاست که آنجاست، ماري هم هست؛ نه اينکه چوبها را ميخورد نه اينکه طنابها را ميخورد، کيد را ميخورد. اين در جلسه قبل بحث شد. قصهاي در جريان معجزه وجود مبارک امام کاظم (سلام الله عليه) هست که اشاره شد که آن شيري که در آن پرده بود، آن شخص مسخره کننده را بخورد. بعد حضرت فرمود اگر آنچه عصاي موسي خورد برگرداند اين هم برگردانده ميشود. [20] اولاً بايد در سند اين نقل بحث جدي بشود که اين يک صحيحه قابل اعتماد است يا نه؛ ثانياً آنچه عصاي موساي کليم بلع کرد سحر بود، اگر موساي کليم آن سحر را برگرداند و دوباره اين چوبها و اين طنابها به صورت مار در آمدند ما هم همين کار را ميکنيم. غرض اين است که اين معنايش اين نيست که چوب را خورده يا آن طناب را خورده است. اين بحث مربوط به پاسخ به آن سؤالات قبلي بود. عمده آن است که در جريان عمل که انسان بتواند امام متقيان باشد مثل همان است که درجات بهشت را آرزو ميکنيم؛ در همين دعاي کميل ميگوييم نزديک شما باشيم: «وَ أَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْك». اينها مقامات دنيايي نيست اينها انسان را متواضعتر ميکند. يک بيان نوراني از امام سجاد(سلام الله عليه) است در آن دعاي عرفه _با آنکه از اينها بالاتر که در نظام خلقت احدي نيست_ دارد که خدايا از من پَستتر احدي در عالم نيست: «وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُ الْأَقَلِّينَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّينَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»؛[21] وقتي انسان خود را نسبت به بارگاه الهي اين طور ميبيند، از آن طرف ميگويد: «وَ أَقْرَبِهِمْ مَنْزِلَةً مِنْكَ وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْك». اينها با تواضع سازگار است، اين مقام، انسان را متواضعتر ميکند. چه در خطبهها چه در نامهها چه در کلمات حکيمانه، در چند جا وجود مبارک حضرت امير تاکيد دارد «العمل، العمل، العمل»! فرمود: «إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا»؛ چيزي را که ياد گرفتيد عمل کنيد؛ بگذاريد اين عمل، آن علمتان را ملکه کند. فرمود: «الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ [أَجَابَ] أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْه»[22]؛ انسان که چيزي را ياد گرفت، علم فوراً به عمل ميگويد که تو همراه من بيا، اگر عمل اين علم را اجابت کرد و به همراه علم آمد، اين علم شکوفاتر ميشود، تا آخر ميماند، گرفتار فراموشي پايان عمر نميشود و امثال ذلک. بنابراين اينکه حضرت فرمود: «إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ»، تنها غصه نيست سرمايه باختن هم هست. در بيانات نوراني ديگر اين جمله آمده است که مؤمنون «قُلُوبُهُمْ فِي الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِي الْعَمَل»[23] و همچنين فرمود حالا که ميخواهيد عمل بکنيد: «و اللَّهَ اللَّهَ فِي الْقُرْآنِ لَا يَسْبِقُكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُم»؛[24] شما در ميدان مسابقه بايد از همه جلوتر بيفتيد، مبادا کسي به قرآن عمل کند به آيهاي از آيات قرآن عمل بکند و شما محروم باشيد. قرآن در چه زمينه سخن دارد؟ علم کلام دارد، علوم عقلي دارد، وحي و نبوت دارد _همه اينها را ثابت ميکند_ عمل صالح دارد، اجتماعي دارد، جهاد اصغر دارد، جهاد اکبر دارد، جهاد اوسط دارد و امثال ذلک. فتحصل که عمل، دستور رسمي بعد العلم است که فرمود: «إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا» و عمل، انسان را بايد به مقام امامت برساند و امام شدن مقام اخروي است نه مقام دنيايي، لذا در قرآن فرمود شما بخواهيد که امام بشويد، چرا دنبالهرو باشيد؟! اگر منظور از اين _معاذالله_ مقام دنيايي و امثال ذلک بود که قرآن اين همه اصرار نميکرد. اگر در دعاي کميل دارد که خدايا بالاتر، بهتر، نزديکتر و همه جا به تو نزديکتر را به من بده، اينکه مقام دنيا نيست. اين انسان هر چه بالاتر برود متواضعتر ميشود شاکرتر ميشود، اگر اين است ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً﴾. اميدواريم که همه شما _إنشاءالله_ به اين فضل برسيد! «و الحمد لله رب العالمين» [1]. نهجالبلاغه، حکمت 118. [2]. نهجالبلاغه، حکمت 274. [3]. الكشاف, ج2, ص430. [4]. نهجالبلاغه، خطبه 23. [5]. نهجالبلاغه، خطبه114. [6]. نهجالبلاغه، نامه31. [7]. سوره آلعمران، آيه133. [8].سوره بقره، آيه 148؛ سوره مائده، آيه48. [9]. سوره آل عمران، آيه133. [10]. سوره حديد، آيه21. [11]. سوره فرقان، آيه74. [12]. مصباحالمتهجد، ج2، ص850. [13]. سوره طه، آيه67. [14]. سوره قصص، آيه30. [15]. سوره اعراف، آيه116. [16]. نهج البلاغه، خطبه4. [17]. منسوب به حافظ. [18] . سوره انفال، آيه41. [19]. سوره طه، آيه69. [20]. الامالی (شيخ صدوق)، ص148و149. [21] . الصحيفة السجادية، دعاي47. [22]. نهجالبلاغه، حکمت 366. [23]. نهجالبلاغه، خطبه 192. [24]. نهجالبلاغه، نامه47.