بسم الله الرحمن الرحيم «الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و الأئمة الهداة المهدیّین و فاطمة الزهراء سیدة نساء العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّء إلی الله». درباره کلمات حکیمانه امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) به کلمه 115 رسیدیم. در اینجا سید رضی(رضوان الله تعالی علیه) نقل میکند که «وَ قِيلَ له عليه السلام كَيْفَ نَجِدُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ»؛ از وجود مبارک حضرت سؤال کردند ما چگونه شما را مييابيم يا چگونه از روش شما بايد بهره بگيريم. «فقال عليه السلام كَيْفَ يَكُونُ حَالُ مَنْ يَفْنَى بِبَقَائِهِ وَ يَسْقُمُ بِصِحَّتِهِ وَ يُؤْتَى مِنْ مَأْمَنِه»؛ اين سه جمله را در جواب آن سؤال فرمود. ظاهراً سائل، عبدالله بن جعفر است که سؤال ميکند ما چگونه شما را بيابيم تا با سنت و سيرت شما خود را اصلاح کنيم جامعه را اصلاح کنيم و وضع اخلاقي ما نسبت به خودمان و جامعه حل بشود. وجود حضرت امير(سلام الله عليه) در جواب عبدالله بن جعفر فرمود ما در جهاني زندگي ميکنيم که نظم ثابتي ندارد، البته ثبات آن و نظم آن هم در همين حالتهايي است که گفته ميشود. اين سه جمله را وجود مبارک حضرت امير در جواب عبدالله بن جعفر فرمود. فرمود: «كَيْفَ يَكُونُ حَالُ» کسي که در حيني که باقي است و دارد زندگياش را ادامه ميدهد از بين ميرود و در حالي که صحيح است بيمار ميشود و در حالي که احساس امنيت ميکند آسيب ميبيند: «وَ يُؤْتَى مِنْ مَأْمَنِه». اين جملهها توضيحي ميخواهد و آن اين است که انسان در بهشت، ثابت است، چون وضع خودش تغيير پيدا نمی کند و هر چه که در دنيا انجام داد عصارهاش ثابت با او همراه است و خود بهشت هم جاي دگرگوني نيست، عالمي است ثابت و دارالبقاء است. اينجا از هر نظر راه براي آسيب هست، چون جهان حرکت است؛ هم انسان در درون و بيرون متحرک است و يکسان نيست، هم جهان خارج مرتّباً در سيلان و حرکت است و هم پيوند اين دو متحرّک، متحرّک است. اين طور نيست که رابطه انسان با جهان يا رابطه جهان با انسان هميشه يکسان باشد. چون خود جهان در تغير است (يک) و چون خود انسان در تغير است (دو)، اين دو متغير چون حرکتهاي اينها يکسان نيست، الا و لابد برخورد اينها هم متغير است، اين سه. ما با سه حرکت متغير روبهرو هستيم. همان حرکتي که در درون انسان، انسان کودک را بالغ و رشيد ميکند، همان حرکت است که فرتوت ميکند فرسوده ميکند و به ديار مرگ ميبرد. همين دنيايي که بالنده است و بهاري دارد، پاييزی هم دارد زمستاني هم دارد سرد و گرمي هم دارد. هم آن حرکت منظم فصول چهارگانهاي که با خود دارد و هم اين حرکت دوران خردسالي و نوسالي و جواني و شيخ بودن و هرِم بودن که هست، اين دو تا حرکت هم همسان نيست. فرمود ما مثلثي داريم که هر سه ضلعش در دگرگوني است، بنابراين شما چه توقعي داريد که ما هميشه سالم باشيم، بلکه از همان راهي که سلامت پيدا ميشود بيماري يافت ميشود، از همان راه که حيات پيدا ميشود مرگ پيدا ميشود، از همان راهي که امنيت پيدا ميشود ناامني پيدا ميشود. اين گونه از بيانات نوراني را گاهي حضرت در جواب سؤال افرادي مثل عبدالله بن جعفر ذکرميکند _که در نهج البلاغه نام آن سائل نيامده است_ اين يک؛ گاهي خود حضرت امير بدون اينکه کسی از او بپرسد دنيا را تعريف ميکند ميگويد شما اصلاً نميدانيد کجا ميرويد: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِه»_خطوه يعني گام_ هر نفسي که ميکشيد يک قدم به قبر نزديک ميشويد؛ نه آينده را ميدانيد نه اين قدمها را بررسي ميکنيد. فرمود هر نفسي که ميکشيد يک قدم به قبر نزديک ميشويد اما نميدانيد چه کار ميکنيد! اگر حکيم سبزواري(رضوان الله عليه) فرمود که نفَس را محترم شماريد براي اينکه ميداند که اين نفَس چيست. اين بزرگوار ميگويد: دم چو فرو رفت هاست، هوست چون بيرون رود يعني از او در همه هر نفسي هاي و هوست يک وقت است انسان اين هاي و هو را توحيد تلقي ميکند، اين اگر قبر اوست قبر «روضة من رياض الجنة» است؛ اين قبول دارد که هر نفسي يک گام به قبر است اما يک گام به روضهاي از رياض جنت است؛ اما آنکه نه ميداند و نه ميخواهد بفهمد، اين قدمي که برميدارد به گودياي از گودالهای دوزخ است: «إِنَّ الْقَبْرَ رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَان». اگر کسي اهل حساب باشد، اين فرو رفتن و آمدن نفس را هاي و هوي الهي ميداند و اگر کسي اهل حساب نباشد، مرتّب به طرف گور دارد ميرود ولي حسابنشده و با دست خالي. از طرف ديگر وضع دنيا را بخواهيد حساب بکنيد اين طور نيست که وضع دنيا يک وضع حکيمانه باشد، دنيا جاي آزمون است. وجود مبارک حضرت امير مطلبي دارد که وضع دنيا اين است که «إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِه»؛ وضع دنيا و مردم دنيا اين است که اگر دنيا به کسي رو کرد خيلي از فضايل و برکاتي که مربوط به ديگران است را به نام او ثبت ميکنند و اگر دنيا از کسي رو برگرداند فضايل او را هم به نام ديگران مينويسند. دنيا را مستحضريد که اصلاً از دنائت و پستي است؛ اين نشئه، نشئه غصب است، اين نشئه، نشئه نفرت است، اين نشئه، نشئه به هم زدن است. فرمود اگر دنيا به کسي رو کرد خوبيهاي ديگران را به نام او مينويسند با اينکه اين فضيلتها را ندارد اما مرتّب تعريف برای اوست و اگر دنيا از کسي رو برگرداند نه تنها فضايل ديگران را به حساب او نمينويسند، فضايل او را هم به نام او نمينويسند فضايل او را به نام ديگران ثبت ميکنند. اگر کسي وضع دنيا را بشناسد اين دنياي صناعي را و اگر دنياي طبيعي را بشناسد که حرکتهاي آن گوناگون است، می بيند اين سه ضلع مثلث دائماً در تغيير است: دنيا، يک ضلع؛ انسان در درون و بيرون، يک ضلع ديگر؛ رابطه انسان و جهان و رابطه جهان و انسان، ضلع سوم. هر سه ضلع در حال تغير و دگرگوني است، لذا هيچ چاره نيست که انسان به واحدي تکيه کند. اين است که اگر کسي موحد بود هم پيوندش با خدا ثابت است هم عنايت الهي نسبت به او ثابت است؛ اين «فی روح و ريحان و جنة نعيم»، اين دائماً راحت است. لذت زندگي را فقط مردان الهي چشيدند و ميچشند، راحتاند؛ هيچ نگراني که چه خواهد شد چه ميشود، چه کسي ميآيد چه کسي ميرود نيست. عدهاي از بزرگان طرزي زندگي کردند که در تمام مدت عمر «اي کاش» نگفتند، چون ميدانستند که همهاش با نظم اداره ميشود، عبد رحمان بودند؛ اما ديگران با سه ضلع سيال روبهرو هستند لذا هميشه در زحمت هستند؛ يا با قرص بايد بخوابند يا نگراني ديگر داشته باشند. در آنجا حضرت امير فرمود: «إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِه»؛ در کلمه 74 فرمود: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِه»؛ هر نفسي که برميدارد يک قدم به مرگ نزديکتر ميشود. انسان حتماً بايد حساب بکند. جبري ميگويد انسان مجبور است: «من غلام و آلت فرمان او»، هيچ فعلي را از خود نميبيند، همه را _معاذالله_ به خدا نسبت ميدهد ميگويد: «لا حول و لا قوه الا لله» يعنی تمام تحولات برای اوست «من غلام و آلت فرمان او»، هيچ کاري از بنده ساخته نيست، پس _معاذالله_«لا حول و لا قوه لله»! مفوضه ميگويد: «لا حول و لا قوة لله»؛ يعنی _معاذالله_خدا کارها را تفويض کرده است، در قيامت «فعال ما يشاء» است اما در دنيا انسان را آزاد گذاشته است و هيچ دخالتي در کار انسان ندارد، پس هر تحولي که هست از خودش شخص است ولاغير، هر تقوّي و تقويتي در کار هست از خود شخص است و لا غير! در واقع میگويند: «لا حول و لا قوة لله» چون تفويض است؛ اما اماميه ميگويد: «لا حول و لا قوة الا بالله»؛ انسان، تحول دارد قوّت دارد حرکت دارد منتها تمام اينها وابسته به خداست و آزمون هم است. در اختيار انسان نگذاشتند که انسان بشود مستقل و کار خدا بشود معزول! نه، در اختيار خداست؛ هر وقت بخواهد قبض ميکند و هر طور بخواهد قبض ميکند؛ قبض و بسط به دست اوست. اگر کسي خود را موحد و تابع دستورات ائمه(عليهم السلام) بداند و بگويد نه جبر است و نه تفويض بلکه «أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن»، در قيام و قعود خودش حول و قوه الهي را در نظر ميگيرد، برنامه داخلي خودش از غذا خوردن و خوابيدن و گفتن و نوشتن را بررسي ميکند و قسمت مهم وقتش را صرف فهميدن _که عصاره زندگي همان است_ ميکند و برای اقبال و ادبار دنيا (يک) و برای اقبال و ادبار مردم دنيا (دو) هيچ حسابي باز نميکند چون ميگويد: «لا حول و لاقوّة الا بالله» و هر چه هم که داد او شد آن را پاداش نميداند آن را امتحان ميداند، چون «إنَّ الْغِنَي وَ الْفَقْرِ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللهِ». اين کاملاً ميفهمد که چه کسي دارد و چه کسي ندارد چه کسي توانگر است و چه کسي ناتوان، اين بعد از حساب قيامت است. در اثناي دنيا کسي توانگر يا فقير نيست چون داد و ستد است و امتحان است اما «إنَّ الْغِنَي وَ الْفَقْرِ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَی اللهِ»؛ در وسط کار، کسي خوشحال نميشود. وقتی عبدالله بن جعفر از وجود مبارک حضرت امير سؤال ميکند که «كَيْفَ نَجِدُكَ» يعني تو الگوي ما هستي، آن گاه حضرت اين مثلث را (يک)، اضلاع هر کدام را (دو)، روابط اضلاع سهگانه را (سه)، تبيين کرد تا عبدالله بن جعفر و امثال او فرا بگيرند. اين عبدالله بن جعفر يا جعفر طيار يا بزرگان ديگر از خاندان آن حضرتاند؛ درست است که اينها مردان بزرگياند اما اينها را وجود مبارک حضرت امير و وجود مبارک پيغمبر(صلی الله عليه و آله و سلم) خوب تربيت کردند، اينها آماده بودند و خوب تربيت شدند. وجود مبارک حضرت امير به چنين برادري افتخار ميکند. فرمود خيليها ميروند جبهه شهيد ميشوند اما از خاندان ما اگر کسي شهيد شد ميشود سيد الشهداء و اين عموي ماست؛ فرمود خيليها رفتند شهيد شدند اما وقتي حمزه شهيد شد ميشود سيد شهدا، خيليها ميروند جبهه جنگ جانباز ميشوند دست ميدهند پا ميدهند اما از خاندان ما اگر کسي رفت جبهه و دست داد که برادرم جعفر اين طور بود خداي متعال دو تا بال به او داد؛ او دو تا دست در راه خدا داد ذات اقدس الهي دو تا بال به او داد که «يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّة»، شده جعفر طيار! اينها را آنها تربيت کردند؛ اينها که امام نبودند اينها که معصوم نبودند، اينها خواستند راه زندگي از طرز زندگي ائمه(عليهم السلام) ياد بگيرند. اين عبدالله بن جعفر عرض کرد شما چگونه هستيد؛ يعنی ما هم همان طور باشيم. حضرت اضلاع دنيا را اضلاع اين مثلث را مشخص کرده است فرمود وقتي سه تا ضلعش هر سه در حرکتاند شما چه توقعي داريد، شما بايد به جايي رابطه داشته باشيد که ثابت است و آن الله است. «کژ روی جف القلم کژ آيدت»؛ خودت را مواظب باش! دگرگوني در خود توست، از آن طرف هيچ تغيري نيست، او «دائم الفيض علی البرية» است او «دائم الفضل علی البرية» است. اگر يک وقت ديدي که کم شد از خودت حساب بکن، وگرنه او کم نميگذارد، او «دائم الفيض علي البرية» است. اينها میخواستند يک سلسله مطالب را ياد بگيرند که از قرآن ياد میگرفتند از کلمات نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ياد میگرفتند و يک سلسله راهنماييهاي عملي ميخواستند لذا به وجود مبارک حضرت امير عرض کردند که شما چگونه هستيد؛ نه اينکه ما چه کار بکنيم نه اينکه راهنمايي بکنيد. راهنمايي حضرت اين بود که يک جمله نورانی را وجود مبارک حضرت امير هر شب بعد از نماز عشاء که فاصله داشت با نماز مغرب، همين که نماز عشاء تمام میشد و نمازگزاران ميخواستند از مسجد بروند بيرون، حضرت اين را ميفرمود: «تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّه»؛ آقايان بارهايتان را ببنديد! اين را به مسافر ميگويند. کسي نميگفت که آقا چرا هر شب اين حرف را ميگوييد، ما خسته شديم؛ اين چيزي است که هر شب لازم است. میفرمود: «تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّه»؛ هر شب بعد از نماز عشاء جمعيت که ميخواستند بروند، ميفرمود آقايان، بارهايتان را ببنديد يعني سحر را دريابيد. يک وقت ما ميخواهيم تعليم باشد که اين لفظ را چگونه ادا کنيم يا چه چيزي واجب است چه چيزي مستحب است و مانند اينها، اين کار تعليم است اما يک وقت کار تربيت است؛ تربيت با تعليم خيلي فرق دارد. در تعليم، يک بار که گفتند آدم ياد میگيرد، بار دوم را ممکن است تحمل بکند؛ ولي بار سوم و چهارم گفتن لازم ندارد. اين مطلب را براي اينکه ما عالم بشويم ياد گرفتيم، ديگر تکرار براي چيست؟! اما تربيت احتياج به تذکر مداوم دارد، چون از آن طرف غفلت، مداوم است و از آن طرف اضلاع سهگانه مثلث، در حال حرکت است يعنی نه انسان يکسان است بلکه دائماً در حال تحول است نه جهان يکسان است نه پيوند انسان و جهان يکسان است. اين اضلاح سهگانه مثلث، دائمالتغيير است لذا امري ميخواهد که کنترل کند و بگويد که آقا، مواظب باشيد، اين ضلع را مواظب باشيد آن ضلع را مواظب باشيد رابطه ضلعين را مواظب باشيد، لذا وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) در تمام شبها بعد از نماز عشاء وقتي جمعيت ميخواستند متفرق بشوند ميفرمود آقايان بارها را ببنديد _جهاز همين است؛ آنکه انسان با خود ميبرد جهاز است_ میفرمود: «تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّه». اميدواريم ذات اقدس الهي آن توفيق را به ما بدهد که از معارف اهل بيت مخصوصاً وجود مبارک حضرت امير بهرههاي علمي ببريم اولاً، عملي ببريم ثانياً، توفيق نشر معارف علمي را داشته باشيم ثالثاً و توفيق تربيت جامعه را پيدا کنيم رابعاً. «السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»