چشماتو وا نکن، خجالتم نده به کی بگم که چی، سرِ تو اومده؟ کربُبلا پر از، بوی حسن شده اندازهی عمو، قدت بلند شده داماد کربلا، تنت مثل عسل، رو خاک کشیده شد حنا گذاشتی و دونه دونه همه رگهات بریده شد از دور که اومدم عمو شنیدم تو دشت صدای استخوان شکسته وقتی رسیدم به تن تو دیدم داداش حسن بالا سرت نشسته حسن آه آه آه... یتیم کربلا، غریبیم رو ببین جلو چشمهام نکش، پاهاتو رو زمین عمو بمیره کاش، برای غربتت تموم سنگهاشون خورده به صورتت از گل هم اینجوری گلاب نمیگیرند که از تنت عمو از نعل اسبهاشون یکی شده تنت با جوشَنِت عمو رو سینهی شکستهی تو دارم زخم عمیق مادرو میبینم با دیدن خون روی نعل اسبها خونِ روی میخِ درو میبینم