
پس از سلام نوشتم که خانهات آباد نداده درس به جُز عاشقی به من استاد به جبرئیل کند ناز تا خودِ مَحشر کبوتری که به نامِ تو میشود آزاد به چشمِ هیچکسی جُز خودت نمیآیم فدای لُطفِ پدر که مَرا به دستِ تو داد نمیشود که به اینجا رسید و سجده نکرد به سجده رفتم و گفتم که هرچه باداباد چقدر پنجرهفولاد دلبری بَلَد است چقدر دل گِره خورده به پنجرهفولاد نگفته، لُطف کند او، نگفته آقا هست اگرچه حاجتِ خود را کسی بَرَد از یاد دَمِ ورودیِ بابُالجواد مادر گفت از این دَر آمده هرکس گرفت از او اولاد هزار و یک سخن از لُطفِ او به لب دارم غُبارِ صَحن، شفا داد کورِ مادرزاد نوشتهام که مرا بَعدِ مرگ بگذارند کمی کنارِ ورودیِ صَحنِ گوهرشاد (امام رضا اَلسّلطان، امام رضا اَلسّلطان) ۳