
مسافرند غریبانه نینواییها بگو به نی که حکایت کن از جداییها تمامِ راه به ماهِ تمام خیره شدیم که داشت بر سرِ آن نیزه دلرباییها تمام قافلۀ اوست در غُل و زنجیر به دستِ اوست اگرچه گرهگشاییها به دستِ اوست نه انگشتر و نه انگشتی به دستِ اوست اگرچه گرهگشاییها سری به نیزه بلند است و مست میگردند طوافوار به گِردش سر فداییها رسیده سینه به سینه، ربوده از همه دل حکایت لب خونین و خوش صداییها به پای آبله این قافله به کوفه رسید که باز تازه شود داغِ بیوفاییها به شام هلهلهها شعر لب فرو بستهست سکوت کرده نگوید زِ بیحیاییها شاعر: میلاد عرفان پور ***