لحظههای آخره این صدای خواهره تو با سی هزار نفر جنگی نا برابره لحظههای آخره خنجر روی حنجره وقت ذبحه و سَرت روی پای مادره ای وای ای وای حسین... لحظههای آخره اطراف تو محشره انگشتر بِره ولی انگشت رو کی میبَره؟ لحظههای آخره این از همه بدتره اینکه دستبهدست میشه گوی بازی نیست سَره ای وای ای وای حسین... لحظههای آخره نیزه پشت خنجره از تعداد این سپاه زخمای تو بیشتره لحظههای آخره بوزینه رو منبره چکمهپوش رو سینهی فرزند پیمبره ای وای ای وای حسین... لحظههای آخره روز بغض حیدره نعل تازه زائره پیکر مطهره لحظههای آخره گشته خون دلم پره قتل سَر نتیجهی میخ و ضرب مادره ای وای ای وای حسین... مردم پای غربتت غرق خونه هیبتت گریونند ملائکه از داغ مصیبتت مُردم بسکه داد زدم سمت مقتل اومدم اون ظالم تو رو میزد من خودم رو میزدم ای وای ای وای حسین... اومدم چه سود حسین ؟ این حقت نبود حسین بیرحمانه کشتنش این کهنه حسود حسین ای آب و گلم حسین بیتابه دلم حسین میخواستم ولی نشد پیش مرگت بشم حسین ای وای ای وای حسین... ای وای از عذاب و درد تو گودال نبود یه مَرد جسم مجروح تو رو با نیزه بلند میکرد موهاتو رها نکرد از مادر حیا نکرد یک لحظه هم نیزشو جدا نکرد ای وای ای وای حسین... گرگها که دریدنت بدجور سَر بریدنت روی خاک قتلگاه با نیزه کشیدنت ذرهذره کشتنت تکهتکه بردنت هر شمشیر و نیزهای سهمی برده از تنت ای وای ای وای حسین... چشمم سوی نیزهها رفتی روی نیزهها پارهتر شد حنجرت اینه خوی نیزهها کاش میشد بشم فدات بیچاره شدم به پات لا به لای خیمهها سوختند چند تا دخترات ای وای ای وای حسین...