عشاق چون به درگه معشوق رو کنند با آب دیدگان تنِ خود شستشو کنند قربانِ عاشقی که شهیدان کوی عشق در روز حَشر مرتبهی او آرزو کنند عباس نامدار که شاهان روزگار از خاک کوی او طلب آبرو کنند سقای آب بود و لب تشنه جان سپرد میخواست آب کوثرش اندر گلو کنند گر دست او، نه دست خدایی است، پس چرا از شاه تا گدا، همه رو سو به او کنند