
در خاطرم نمانده به جز نانِ مادرم چیزی به غیر تاول دستانِ مادرم تنها اتاقِ خلوتِ رویای کودکی شاهانه بود چادر ارزانِ مادرم قایم که میشدیم کسی کارمان نداشت در چادرِ گرفته به دندانِ مادرم وقتی که از زمین و زمان خسته میشدیم سر میگذاشتیم به دامانِ مادرم اقساط ماهیانهی بابای کارگر کم بود در مقابلِ ایمانِ مادرم یادشبهخیر شانه به موهام میکشید قربان گیسوان پریشانِ مادرم یک سفرهی پُر از برکت پهن کردهام با پولِ تا نخوردهی قرآنِ مادرم هرگز قسم به جانِ عزیزش نخوردهام دلتنگ مادرم شدهام جانِ مادرم کو شانهای که سر بگذارم به روی آن حالا که آمده است سر شانه مادرم **** اگرچه این همه لکنت نشسته روی زبانم به وصف حضرت زهرا بناست واژه برانم کسی که سورهی کوثر به او شده است مسخّر کسی که اُمّ ابیهاست را بگو چه بخوانم؟ بیانِ عصمتِ روحش فهمیمِ شأن و شکوهش علیست من چه بگویم علیست من چه بدانم جهان به گردشِ دستاسِ او به رقص درآمد عجیب نیست اگر من چنین پُر از هیجانم خدا کند که کمی آرد از کناره بریزد به ریزهخواریِ او حاضر است سفرهی نانم ای مادر جانم چنان عجین شده عشقش به قطره قطرهی خونم که حرف او بشود تند میشود ضربانم مرا نمیشود از او به هیچ حیله جدا کرد شبیه شبپَرهام که به سوی نور روانم به زخم ریخت نمک را همان که سوخت فدک را بگو بسوزد از این که گدای حضرت شاهم مرا به تلخیِ دنیا نیاز نیست به حلوا مدیحِ حضرت حورا شده است رزق دهانم