قافله نزدیک شد به شهر مدینه

قافله نزدیک شد به شهر مدینه

[ حاج سعید حدادیان ]
قافله نزدیک شد به شهر مدینه
یک‌سره آتش شدند سینه به سینه

هیچ زنی بعد از این مرا نشناسد
پیکرِ بی‌روح را چرا بشناسند؟

من که در این قافله یگانه نگینم
منتظر دیدنِ اُمِّ بنینم

این همه داغِ گران از که بگویم؟
چهار عزیزِ دلش از چه بگویم؟

گرچه به زعم خودش کمی زِ حسین است
تا ابد و از ازل عزیزِ حسین است

حال چگونه به او خبر برسانم؟
در برِ اُمّ‌البنین روضه بخوانم

باز گرفته‌ دلم بهانه‌ی مادر
شهر مدینه کجاست، شانه‌ی مادر

خونِ دل خویش را تا که ببارم
سر به روی شانه‌ی چه کس بگذارم؟

مادرِ من فاطمه اگرچه جوان رفت
از تنِ اولاد او روح و روان رفت

یک زنِ مولا مدار، مادرِ ما شد
دست نوازشگری بر سر ما شد

می‌کُشدم قصّه‌ی پیکر عباس
شهر مدینه کجاست مادرِ عباس

از همه سو می‌رسید لطف مکرّر
چهار طرف داشتم چهار برادر

چهار برادر همه دست به سینه
مثل سه اختر کنار ماهِ مدینه

چهار برادر که از سفارشِ مادر
یک تن از آن‌ها مرا نخوانده خواهر

عباس از کودکی مواظب من بود
در دلِ موج بلا مراقب من بود

دست ابوفاضلم تا دَم آخر
حامیِ ما بوده از سفارش مادر

راهِ اباالفضل را بستند مادر
حُرمت عباس را شکستند مادر

دستِ اباالفضل را زِ جسم ربودند
پیکر عباس را مُثله نمودند

نظرات