
تو بودی خانهی دلدار ای دل چرا خالی شدی از یار ای دل دریغا خواب بودی خواب بودی نگشتی لحظهای بیدار ای دل به سوی یار در بستی زغفلت گشودی راه بر اغیار ای دل بهشت جاودانت زیر پا بود چرا رفتی به سوی لار ای دل چرا در دام شیطان افتادی چرا بگذشتی از دلدار ای دل کجا بودی کجا بودی که دلدار صدایت زد هزاران بار ای دل به روی نور چشم خویش بستی که روزت گشت شام تار ای دل تو با این چشم نابینا چگونه؟ خدا را میکنی دیدار ای دل امان از تنگی و تاریکی قبر چراغی با خودت بردار و ای دل طبیب تو امیرالمومنین بود چرا آخر شدی بیمار ای دل ندلری آبرویی روی خود را به خاک کربلا بگذار ای دل حسینی شو حسینی شو چو میثم زمامت را به او بسپار ای دل گلی گم کردهام می جویم او را به هر گل میرسم میبویم او را گل من یک نشانی در بدن داشت یکی پیراهن کهنه به تن داشت