
این صدای گریهی بیتاب کودکان است ای خدا مادر چرا چون شمعِ نیمه جان است؟ مادرم جوان است، مادرم جوان است غم نشسته بر در و دیوار خانه از سکوتِ بانویِ بیمار خانه این جهان داغی از این بدتر ندارد بدتر از بیماریِ مادر ندارد ذکر اهل خانه دائم آه و ربَّنا شد یا من اسمه دواء و ذکره شفاء شد داغمان عیان است، اشکمان نهان است این صدای گریهی بیتاب کودکان است ای خدا مادر چرا چون شمعِ نیمه جان است؟ مادرم جوان است، مادرم جوان است لحظه لحظه خاطراتِ تلخِ غربت کوچه کوچه بغض سنگین، آهِ حسرت مادری که مثل گل یکباره پژمرد پیشِ چشم کودکانش تا زمین خورد وای اگر طوفان به جان باغِ ما بیفتد غنچهی یاسی به زیر دست و پا بیفتد وای من خدایا، موسمِ خزان است این صدای گریهی بیتاب کودکان است ای خدا مادر چرا چون شمعِ نیمه جان است؟ مادرم جوان است، مادرم جوان است دود و آتش میکِشد یک سو زبانه سوی دیگر چرخشِ یک تازیانه این میانِ نالههایی کودکانه مادرم گم کرده یا ربّ راهِ خانه ای خدا باور ندارم آن میان چه دیدم ردّی از خون ناگهان بر خاکِ کوچه دیدم آتشی به جان است، غصّه بیکران است این صدای گریهی بیتاب کودکان است ای خدا مادر چرا چون شمعِ نیمه جان است؟ مادرم جوان است، مادرم جوان است