ای که در محبس گیسوی تو شب زندانی‌ست

ای که در محبس گیسوی تو شب زندانی‌ست

[ علی اکبر زادفرج ]
ای که در محبسِ گیسوی تو شب زندانی‌ست
کار خورشید به فرمان تو نور افشانیست

سامرا نه، كه جهان سيطره‌ی قدرت توست
ای كه در عرش تو را مرتبه‌ی سُلطانی‌ست

تا که تکمیل شود فیـض ربیعُ الاوّل
مُوعدِ جلوهْ نمائیت، ربیعُ الثّانی‌ست

خضر را پیر غلامیّ تو فخری ابدی ست
در حریمی که سلیمان، شرفش دربانی‌ست

هرکسی چشم دلش باز شود می‌بیند
شغل داوودِ نبی نزد تو مِدْحت‌خوانی‌ست

پسرت حضرت مهدی ست اگـر”رَبُّ الأرض”
کُلّ حالات و صفـات پدرش، ربّانی‌ست

خیس اشک، از غم دنیا بشود چشمانش
هر کسی آرزویـش دیدن سامرّا نیست

اربعین هر که مشرّف به حریمت شد گفت:
صف زوّار ضریحت چه قَدَر طولانی‌ست

دل ندادن به تو از سخت‌ترین مُشکل‌ها
دل سپردن به تو، برعکس پُر از آسانی‌ست

فاطمه، بانیِ رفتن به بهشت است او را
هر که اندازه‌ی خشتی، حرمت را بانی‌ست

*****

روزگاری من به غیر آه حسرت نیست که
روزگار تو به غیر از درد غربت نیست که

از تو گفتن کار اشک چشم باشد بهتر است
گریه گفتی هست دیگر جای صحبت نیست که

راه را بستند دیگر زائرت کم‌تر شده
شأن تو آقای من این صحن خلوت نیست که

کاش اسمم بود جزو کارگرهای حرم
کاش می‌مردم برای تو، لیاقت نیست که

دیر هم اینجا بیایم زود راهم می‌دهند 
بر سر خوانِ کریمان، حرف نوبت نیست که

هم نجف، هم کاظمین و کربلا رفتم ولی
تا نرفتم سامرا این‌ها زیارت نیست که

سامرا حتی اگر ویرانه باشد جنت است
زرق و برق ظاهری معیار جنّت نیست که

با دلم هرجای صحن تو بخواهم می‌روم
در مسیر عاشقی، بُعد مسافت نیست که

*****

دنیایی از رنج و غریبی موج خواهد زد
نام حسن در روضه هرجا در میان باشد

وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست
سقف مزارت هم زمانی آسمان باشد

وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست
خون دلت از کنج لب هایت روان باشد

وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست
وضعت میان خانه چون زندانیان باشد 

آری حسن بودی ولی هرگز ندیدی تو
گلبرگِ رویِ مادرت چون ارغوان باشد

نظرات