
ای به دردم چشم بیمارت طبیب مانده ام مضطر بخوان اَمًّ یُجیب از سخن افتاده ای با من ولی چشم بگُشا من علی هستم علی رفتنت خانه خرابم میکند ماندنت چون شمع آبم میکند ای تمام عشق، بانوی علی لرزه افتاده به زانوی علی ای تمام عشق ای خونین جگر یا بمان یا که مرا با خود ببر فاطمه چشمان خود را باز کرد با زبان دل سخن آغاز کرد که ای همیشه همنشین فاطمه ای اميرالمؤمنين فاطمه ای که غمها را عسل کردی، علی گو چرا زانو بغل کردی، علی ای که بر عرض و سماء هستی امیر جان زهرا سرت بالا بگیر این دل غم دیده را هم زنده کن جان من یکبار دیگر خنده کن علی آن که باید دل غمین باشد، منم دل غمین و شرمگین باشد، منم چرا خواستم یاری کنم اما نشد ریسمان از دستهایت وا کنم اما نشد