گفت اسما بریز آب روان ولی آرام، فاطمه زخمیست چقدر همسرم حیا میکرد تازه فهمیدم این همه زخمیست ناگهان آه مرتضی برخواست همۀ خانه در هیاهو بود عشق، سیلی به روی خود میزد نوبت شستشوی بازو بود جان خود را گذاشت در تابوت پشت او خم از این غم جانکاه گفت آرام ای عزیزانم زیرِ لب لا اله الا الله داشت تابوتِ مادرم میرفت در همین حال مرتضی برگشت سمت دیوار و در نگاه انداخت گفت خانه بدون مادر گشت ********