کاش آن زمان سرادق گردون، نگون شدی وین خرگه بلندستون، بیستون شدی کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه سیل سیه که روی زمین، قیرگون شدی کاش آن زمان ز آه جگرسوز زینبت یکشعله، برق خرمن گردون دون شدی کاش آن زمان که کشتی آلنبی شکست عالم تمام غرقهی دریای خون شدی کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک جان جهانیان همه از تن، برون شدی این انتقام گر نفتادی بروز حشر با این عمل، معاملهی دهر چون شدی آلنبی چو دست تظلّم برآورند ارکان عرش را به تلاطم درآورند کشتی شکستخوردهی طوفان کربلا در خاک و خون فتاده به میدان کربلا گر چشم روزگار بر او فاش میگریست خون میگذشت از سر ایوان کربلا نگرفت دست دهر، گلابی به غیر اشک زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا زان تشنگان هنوز به عیّوق میرسد فریاد العطش! ز بیابان کربلا بودند دیو و دد، همه سیراب و میمکید خاتم ز قحط آب، سلیمان کربلا از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوشداشتند حرمت مهمان کربلا آه از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم کردند روو به خیمهی سلطان کربلا